من تو عقد جدا شدم
خونه بابام افتضاح بود جوری که ۶ تا قرص اعصاب میخوردم
نامزدو عقد که کردم (بدون فکر هم انتخاب کردم)
نامزدم بد دل. خسیس شکاک. از خانوادش نگم که چقدررر. بد بودن و اذیتم کردن برای طلاق خیلی دودل بودم و کلی تاپیک میزدم همه میگفتن برو سر خونه زندگیت و درست میشه.و حساس نباش و... نمیدونم کسی که بخت اولش بد باشه دومی هم بده و کلی ترسیدم
ولی با خودم فکر کردم دیدم که حقم این نیست و بزار هرچی میشه یشه
شاید فک کنین راحت بود بابام جوری با میله تو حیاط کتکم زد که با جیغای منو مامانم همه همسایه ها و ماشینای سر خیابون وایسادن
خیلی پشتم حرف زدن اطرافیان خیلییی
از شدت افسردگی موهام کپک زده بودن
بابامم زنداتیم کرده بود خونه که تو میخوای مثلا طلاق بگیری حق بیرون رفتن تا سر کوچه نداری
هرچی سرم اومدو تحمل کردم گفتم بلاخره یه روز از اینجا ن
نجات پیدا میکنم ولی ازدواج بد رو نمیپذیرم
بعد از طلاقم داداش دوست صمیمیم که از مدت ها پیش منو میخواست اومد خاستگاریم
خداروشکررر زندگییی خیلی خوبی دارم در کنار چالش هایی که همه دارن
اول اینکه با چشم باز انتخاب کردم هم خودشو هم خانوادشو ۱۰ ساله میشناختم قبلش ۸ ماه صحبت کردیم
و تو ازدواج خیلی حد و حدود گذاشتم
میخوام بگم بجنگید ولی هرچیزی رو تحمل نکنید
هر زندگی و. رابطه ای ارزش موندن نداره
اونم وقتی که فقط شمایید که نابود میشید