نمیدونم شاید بی ربط ولی مربوط به خاندان شوهر و خود شوهر ببخشید از همین الان چون طولانیه ولی من کسی یا جایی جز نی نی سایت برای حرف زدن ندارم 🙂
من زیاد داستان دارم با خانواده شوهرم ازدواج دوممه
ولی این ماله همین الانه مادرشوهرم سر خود خودشو دعوت کرد( من چند مدت درحدی درگیرم که حتی وقت نمیکنم برم حموم انقدرررر زیاد) چون فهمید عمه و خاله من اومدن و رفتن این عقب مونده از خاندان ما
بعد اینکه من دوبار سقط داشتم یکیش هنوز کامل نشده بعد الان از ساعت ۱۰ که اومده تا همین الان ۴ـ۵ بار گفته بچه بچه بچه انگار من خودم نمیخوام 😭
بعد شوهرم خودمونیم یه حرفایی به من می نه تو عقل نذاری و تو خری و فلان من از تنهایی هم ناراحت میشم ولی همه سعی ام کردم اصلاح نشد ولی جلوی جمع بدتره 😭
برداشت گفت خدا به من پول بده به این عقل منظورش من بودم منم خودم زدم به اون راه خندیدم 🥲 از صبح شوهرم نبود من صبحونه نخوردم درگیر کار و اینا تو این دوسال و خورده ای تا حالا شاید دوبار مادرشوهرم دعوت کرده خونش که اونم از دماغم دراورده
بعدم من آدم چشم بینی نیستم ولی شاید دوبار سه بار غذاس درست برامون پخته
ولی شوهرم مجبور میکنه اینا میان سالاد غذا حتما برنجی حالا با مرغ و ماهی و .... اونم تو این گرونی داداش شوهرم شبیه جاروبرقی سفره نمیزاره یه دونه برنج بمونه بعد من دوبار درگیر شدم غذای سر سری قیمه درست کردم بعد قرار شد بیان گفت حتما قراره باز قیمه درست کنه 🥲😭 حالا من همه چی درست کردم
مادرشوهرم بعد از غذا تا الان یه بارم نگفته دستت درد نکنه
ولی یک مارموزی جلو شونرم میگه وایی ورا زحمت کشیدی فلان جلو خودم این کج اون مجه این تلخه اون شوره تو غذات بریز نریز الان بزور ریواس داده بریز تو مرغت خوب من نمیخوام شاید 😭
شوهرم سر پرست یک گروه میبره باشگاه بعد داداشش هم امروز قرار بود از دانشگاه مستقیم بره پیشش داداشش زنگ زد من نمیرسم ناهار میام باشگاه فقط مادرشوهرم ها غذا ببند ببره یعنی فکر نکرد آقا من شاید فقط واسه مهمون خونم پختم پیک که نیستم بعد من از صبح سه لیوان چای خوردم کلش بالا اوردم حالا مادرشوهرن میگه حامله ای من بعد از بارداری دومم یکم عصبانی میشم درد پریودی و حالت تهوع دارم از صبح هیچی جز قرصم نخوردم بگذریم شوهرمم داشتن غذا میکشیدم پاشد بره گفتم کجا گفت باشگاه حالا منو با مادرشوهر و مامان بزرگش تنها گذاشت خب زشته مهمون طرف اونه بعدم میدونع خودش مامانش چقدر منو عذاب میده بعد گفت بچه ها گناه دارن 😭 من گناه ندارم درد دارم شکمم انگار بچه نه ماه توشه حالت تهوع دارم کم خونی مینور دارم الان شبیه مرده هام نمیتونم رو پام واییم از شیش صبح درگیرم
خب نمیتونست به داداشش بگه بچه ها به تو میسپارم کن بمونم پیش این خدا زده 😭 حالا من موندم اینا های چپ چپ بهم نگاه میکنن مطمعنم تا ۴-۵ که میاد شوهرم و بردار شوهرم منو با حرفاشون میکشنن
میگن مرغت خامه 😭 شبیه ماسته انقدر پخته
خیلی حالم بده خیلی