یک هفته ای میشه که با مادرم اینا نه زنگ دارم نه پیام و دیدار و اونام همینطور ، چون همسرم و خانوادم یک هفته پیش یه بحث خیلی ریز داشتن و هیچکدوم بی ادبی به هم نکردن فقط در حد کل کل کردن و شوهرم هی بزرگش میکنه میگه بهم بی احترامی شده باید باهاشون حرف نزنی منم تا امروز گوش دادم و امروز داداشم که ۵ سالشه زنگ زد بهم با گوشی مامانم و گفت آجی دلم برات تنگ شده و فردا بیا خونمون و معلوم بود مامانم داره میزاره زیونش منم گفتم باشه و....
شوهرم که غروب برگشت گفتم داداشم زنگ زده و فردا میرم و شوهرم کرد داد و بیداد که اگه بری حرمت منو شکستی و اگه بری دیگه حرمتتو نمیگیرم و مثل قبل باهات رفتار نمی کنم و منم گفتم پدر و مادرمن و اینا ولی تو کتش نمیرفت و حرف خودشو میزد منم ساعت ۹_۱۰ بود پیام دادم به مامانم ولی خطاب به داداشم و نوشتم داداش فردا کار دارم وقت زیاده بعدا میام پیشت مامانمم نوشته بود سلام باش آجی.
انقددددددد حالم خرابه از ساعت ۹ تا حالا یه ریز دارم گریه میکنم حتی الان 💔💔دلم میخواد خودمو خفه کنم و از گریه بالا آوردم چند دقه پیش😔 هیچوقت شوهرمو نمیبخشم چون دید گریه میکنم اما از کینه ش کم نشد و حرفشو عوض نکرد. من میتونم برم و گوش ندم اما از جر و بحث های بعدش میترسم. رفتارش باهام عالیه نه دست بزن داره نه چیزی.
دلم میخواد امشب از ته دل نفرینش کنم حالم بده