دیشب تا صبح من و خواهر دوستم نشسته بودیم پای دوستم میخواسته خودکشی کنه دیشبم خواهرش فهمید سریع قرص ها برنج رو ازش گرفته بود نذاشت بعد به من زنگ زد رفتم پیششون تا صبح
جریان از این قراره دوستم یک شوهر فوق العاده داشت
شوهرش عاشق دوستم بود
شوهرش خوشتیپ بود بلند قد و هیکلی
شوهرش خوش اخلاق بود و مهربون
شوهرش بی اندازه صبور بود
به دوستم توجه میکرد همه کار دوستم میگفت بریم بیرون بریم خرید یا...،هر ساعتی شوهرش میبردش، تو کار های خونه شوهرش بیشتر از دوستم کار میکرد.
شوهرش پول داشت وضعیت مالی خوبی داشت
خلاصه شوهر همه چی تموم داشت
دوستم تکنسین اتاق عمله توی محل کارش
با یک دکتر آشنا شده بود که اونم متاهل بود
من خبر داشتم به دوستم بارها اعتراض کردم که تو شوهرت این همه خوبه چرا خیانت میکنی ؟
دوستم هی میگفت هیچکس نمیفهمه بخاطر هیجان و تجربه اش یکی دوبار انجام میدم بعد برای همیشه توبه میکنم و میچسبم به زندگیم.
من اینقدر اعتراض کردم حتی باهاش قطع ارتباط کردم.
اما اینقدر تو لجن خیانت غرق شد تا که شوهرش فهمید
شوهر دوستم بی بر و برگرد بدون هیچ حرف یا کار اضافه ای طلاقش داد ۱۴ سکه ام مهریه دوستم بود داد بهش
(یکسال و نیم هستش که از طلاقشان میگذره)
از اون روز دوستم به هر دری میزنه شوهر سابقش اونو ببخشه و به زندگیش برگرده همه کار میکنه .
همه کس رو واسطه کرده
حتی توبه کرده، چادری شده، نماز میخونه، روزه میگیره،
اما شوهر سابقش هیچ جوره قبول نمیکنه
اینم دیشب بعد این همه تلاش خسته شد که شوهرش قبول نمیکنه میخواست خودکشی کنه.
احتمال اینکه بازم اقدام کنه بالاست.
(دوستم یک دختر ۳ ساله داره که اونم پیش شوهر سابقشه)
نمیدونم من گیر افتادم از یک طرف شوهره واقعا حق داره خداوکیلی حق داره از این بدترم باید رفتار کنه..
از طرفی اینم دوست بچگی و صمیمی ترین رفیق منه از کلاس اول ابتدایی تا الان نزدیک ۳۰ سالمونه باهیم .