یعنی هر چی میخورم کوفتم میکنه
مجبور شدم بیام شهر خودم زایمان کنم یه مدتی اینجام تا زایمان
اصلا غذا که نمیتونه بپزه حوصله نداره الان خودش اگه من غذا نمیپختم نون پنیر میخورد
آش از شش روز پیش مونده اونو خورد
دوران مجردیمم اکثرا غذا از بیرون میخریدیم با بابام
یعنی هر چی تو دستم میبینه میگه نخور چاق میشی
بابا من هفته آخرمه داعم از گرسنگی میمیرم الان حالت تهوع دارم معده ام شدید میسوزه
از صبح تو آشپزخونه با هزار درد کمر الویه درست کردم
ظهر سر ناهار زهر مارم کرد نخوردم دارم میمیرم
نمیدونم چه خاکی به سرم بریزم حالم بده
واقعا میشه بعضی جاها آدم دهنشو ببنده حرف نزنه
من لاغرم قدمم خیلی بلنده هر چی هم میخورم اصلا معلوم نیست
کلا اشتهام کم بوده من ۶ ماه نتونستم مثل آدم غذا بخورم ماه آخر اشتهام وا شده
نمیتونمم برم خونه خودم
میترسم تو هواپیما کیسه آبم پاره شه
یعنی منتظرم زایمان کنم بچه یه روزه رو بردارم برم
نمیخوام اصلا برگردم ب این خونه نکبت