توی ماشین رفتیم با دخترعموهام دور بزنیم یه آهنگای مزخرف گذاشتن یه کارایی مزخرف کردن منم برگشتم باغ نشستم تو باغ بعد دخترعموی ۸ سالم برگشته میگه تو چرا با دخترا نیستی قهری باهاشون؟منم که دیگه اعصابم نداشتم شیلنگ گرفتم رو اون بدبخت گفتم بچه جون تو چیکار داری من چرا نمیگردم با اونا مگه من از تو یه وجبی میپرسم که چرا اینجا بغل من نشستی با دوستات نیستی چرا من همه به بزرگترا جواب میدم همه به کوچکترا ببین نرین به اعصاب من حوصله ندارم
بعد بچه بیچاره هم وا رفت که خیلی البته فضوله همیشه جلو بقیه ضایعم میکنه دیدم کراشمم داشت پشتمون چوب جمع میکرد اومد از جلومون رد شد بدبختی اینجاس کراشم عاشق بچه هاس یعنی فک کنم رفتار منو با بچه ها دید کلا ازم ناامید شد😂😐🤌