ایشون مهمون ما چند ساله از شوهرش طلاق گرفته .پسرش سرکار میره .میخواهد بورسیه بگیره واسه دکتری . پسرش میخواهد بره خارج .وام داره میگیره اومده بودند خونمون سر چه مساله ای ..به بابام میگفت اگر پسرم با مشکل مواجه شه میندازم گردن تو .
چون میخواست انگاربابام کارش را راه بندازه .بابام کاره نبود.یا نمیدونم چی شده .ولی جنجالی شده بود .مامان من هم یک جور باهاش بحث میکرد.که مثلا هیچ خیری از کارش نمیبینند اینا.
مامان پسره طلاق گرفته .تلاش میکنه برخلاف خودش که بهش ظلم شد بچه هاش پیشرفت کنند ولی دیگه خارج از حدش شورش دراورده . .ولی دیگه مادیات همه چی نیست ..
مامانم میگه شوهرم در ظاهر پولدارشده .انگار همه کارس.یا مثلا کلی حرف دیگه .میترسه سرش هوو بیاد .هرچند بابام جراتش نداره چشم چپ نگاه کنه .
با بابام هیچ بحثی نکرد .هیچ چی نگفت اسفند دود کرد .تمام .