بنظرتون مشکل از منه؟شوهرم میگه تو پدر منو دراوردی هر روز ازیتم میکنی،اخه شما خودتون قضاوت کنید،تو دوران بارداری که هر از گاهی یهو از ظاهرم که پف کردمو دماغم بزرگ شده و ظاهرم بد شده و…ایراد میگرفت و چندین بار ریختم بهم از حرفاش.بعد دوسه بار که مریض شدم بدجور بجای اینکه بپرسه حالت چیه یا یه لیوان اب بده دستم خودشومیزد ب اون راه،من ازش انتظار حمایت و توجه داشتم که نداشت،حرفا و فحشای رکیک ناموسی هم بماند که دوسه تا دعوا بهم کفت که ریخت شدیدا منو بهم و بعد از کلی گریه زاری که من مگه ناموست نیستم چرا اینجوری میگی،خودشو درست کرد،حالا الان که زایمان کردم از روز سوم هر روز یه حرف بهم گفته که شدیدا منو ریخته بهم.بعد که من ناراحت شدم میگه تو پدر منو دراوردی یا میگه شوخی کردم…جالبه مه خرفاشو جدی میزنه بعد میبینه کریه میکنم میگه شوخی کردم،مثلا بهم چند روز پیش گفت اره دوستم پرسید تا حالا عاشق شدی،من گفتم عشق کجا بود بابا من یهو رفتم ازدواج کردم،درصورتی که تودوران آشنایی انقدی ابراز علاقه میکرد که من خر شدم بخاطر ابراز علاقه هاشو زنگاشو پیگیریاشو اشتیاقش،جوری که فک میکردم من خوشبخت ترین زن جهانم،اما الان جوری رفتار میکنه و طوریه که همش حس بدی دارم که اصلا منو دوس نداره،تازه یه ادم فوق العاده خودشیفته ای هستش.خپدشو خ خ قبول داره،طوری برخپرد میکنه که انگار حیف شده،درصورتی که خودش اومد سمتم خودش اصرار ازدواج داشت حالا جپری حرف میزنه که انگار من خواستم،حتی امشب تو دعوا بهم میگفت فلان فلان اونی که تورو به من معرفی کرد😳
دوباره پریشب من با ذوق بهش گفتم میبینی پفم خوابیده بعد زایمان،برگشت بهم گفت اره بدفرم شدی،من زن چاق دوس دارم(همیشه اینو میگه،و اینکه میگه زن سیاه ومودار دوس دارم)دقیقا برعکس من،راستش من قبل همسرم خپاستگار زیاد داشتم و خیلیا میومدن سمتم بخدا چ برای دوستی چ ازدواج،ولی الان باهام کاری کرده بکل اعتمادبنفسمو از دست دادم،کلا بدم میاد ب خودم تو اینه نگاه کنم حتی،منی که قبلا میگفتم چقدر زیبام و جذابم که اینهمه خواهان دارم(که یکیش خودش بود…)حالا جپری شده از خودم متنفرم…همش گریه میکنم بخاطر حرفاش،جوری شده واقعا فک میکنم چقد بدریختو داغونم.از اون طرف بچم بخاطر زردی و عفونت ادراری تو بیمارستان شه روزه بستریه،کلا حال روحیم داغونه،هی میرم اونجا شیر میدم میام،دلم براش تنگ شده شدیدا،از طرفی شوهرمم اینجوری میکنه جالبه دست پیشم میگیره،دوباره امروز ظهر یهو تو خیابون چاقاله بادوم دیدم (شوهرم مغازه داره همیشه میوه های خرابو میاره خونه میخوریم)بهش گفتم میشه چن تا دونه چاقاله بادوم بیاری،بهم گفت کیلو ۸میلیونه نمیشه(که همیشه کارش اینه اغراق کردن)یهو من بغض کردم نتونستم گریه نکنم،بعد دید گریه کردم داد زد گفت چته بدبخت ندیدپدید بخاطر چاقاله گریه میکنی،منم گفتم نه من دوسه تا دونه خواستم نه بیشتر،یعنی ارزش من در حد میوه های گندیدس فقط،بعد رفت مغازه بهم پیام داد تو خیلی جدیدا ازیت میکنی،البته اومدنی برام اورده بود ولی من اصلا لب نزدم و گفتم تا عمر دارم دیگه نمیخورم،پنج شب پیشم اومدم تلگرامشو نگاه کردم دیدم یه زنه بهش پیام داده توروخدا بلاکم نکن،گفتم شما نوشت چند سال پیش باهم رفته بودیم فلان جا فلانی ام،بعد سریع گوشی رو از دستم قاپیدو یارورو بلاک کرد.بعد میگم اقا اگر خودت بودی قبلا یه مزاحم زنگ زد کلی چت کردی تا تهشودربیاری که ببینی منو میشناسه یا نه بعد خودت سریع میری طرفو بلاک میکنی،که اون شب گفت خط قبلی داداشش بوده و زنه با داداشش رفیق بوده،دیروزم بهم میگفت ای بابا من یکساله با تو ازدواج کردم انقد هزینه داشتی میتونستم ۱۸تا خونه بخرم و عقب افتادم که من ناراحت شدم گفت شوخی کردم،جالبه همه حرفاش جدیه با لحن جدی بعد میگه شوخی کردم،حالا اینا بماند امروز صبح تو بیمارستان تو اینستا بود یه کلیپ اومد که زنه به شوهرش پول قرض داده بود،بعد با پوزخند به من کفت تو زندگی ما این چیزا نیست،منم هیچی نگفتم تا امشب که دعوا کردیم گفتم اره راست میگی،من از تو خرجی نمیگیرم،پولایی که حتی کادو میارن فامیلام میدم به تو،هرماه کرایه خونه ۸/۵میلیون که خودم قبل ازدواج با تو خریده بودم و میدم به تو،قبل ازدواج باهاش دوتا خونه و یه باغ شریکی و مغازه شریکی داشتم و اوردم تو این زندگی،خودش یه خونه و ماشین فقط،اخرشم حای دستت دردنکنه تیکه میندازی بهم،یا اصلا هواسش به سلامتی و جسم من نیست،حسرت ب دلم موند مهربونانه بگه اینهمه اخ اخ میکنی چته کجات دردمیکنه،یا بره برام فلان چیزو بخره بگه برات خوبه،انقد ناراحتم،شیرم کمه،بزور چن قطره میاد،حتی بخاطر بچشم نمیخاد یه ذره بهم توجه کنه،من مادرم هی بهم میرسه اما من توجه شپهرمو میخام نه مادرم،حتی راضی ام یک سوم مادرم توجه کنه و بهم برسه(خودش میگه تو از مادرم بهم بیشتر میرسی)،از طرفی خیلی ام خسیسه،برا هرچیزی حساب کتاب میکشه،حتی امروز اومده کلی عذرخواهی کنه میگه من بهاطر خودت چاقاله گفتم نه،که پول جمع کنیم تابستون خونه بزرگ بخریم،یعنی با سه تا دونه چاقاله تو خونه میخری؟کلا ادم بشدت خسیسه،از طرفی خرج کردن بلد نیست و ندیده،کلا عذابم میده این رفتارش.تازه نه اینکه نداشته باشه،من واقعا دوسش داشتم و عاشقش بودم و واقعا براش کم نمیزاشتم هیچ جوره ولی الان واقعیت ازش داره بدم میاد،حس میکنم دیگه نمیخام دوسش داشته باشم،و میترسم از روزی که ازش متنفر بشم،حالا شما بگین من چن وقته ازیت کن شدم یا اون؟من واقعا اوضاع روحیم داغونه،انقد امروز گریه کردم تا الان که خدا میدونه،حسای وحشتناک بدی دارم،نه دیگه اعتمادبنفسی دارم نه اینکه دلمو دشتم بهش گرمه،نه اینکه امیدی به زندگی،فقط ب دخترم دارم فک میکنم.دلم بشدت براش تنگ شده،حتی جوری شده با خپدم نیگم نکنه دخترمم از من بذش بیاد،واقعا حالم بده،شما بگین من چیکار کنم؟؟؟؟