خب
هستیم عزیزم
بگو
بگو عزیزم
بگو عزیزم
دقیقا من این حسو تا ۵سال پیش داشتم و ازهمه حتی مخفی میکردم و خجالت میکشیدم منم ۲۰سالمه
ولی کم کم ب خودم اومدم مگه گناه بچه طلاق چیه یا چیش زشته کسی نفهمه
حیف هنوز نتونستم مامانمو سربلندش کنم هنوز تو مرحله کنکور گیر کردم💔😭
تو یکی از تماس ها وقتی آتیش ماجرا یکم خوابیده بود و از اون شرایط بحرانی که اولای فوت مامانم بود گذشته بود خاله ام به گوشیم زنگ زد
من از ترس بابام شماره هاشون رو سئو نمیکردم و تاریخچه تماس هام رو پاک میکردم که بابام نخواد دعوام کنه فقط چهار شماره آخرشون رو توی دفترچه ام نوشته بودم که اگه زنگ زدم یادم بمونه
وقتی خاله ما زنگ زد شروع کردم از بابام گفتن
که
پدرت آدم بدی نیست اگه بد بود نمی‌گذاشت بری و بمونی و حتی از مادرت بهت بگه ازش دلگیر نشو
اون تنهاست و می‌ترسه از دست بده تو‌رو برای همین میگه پست سرم چی گفتن.بفهمه اونا خوبن و رعایت میکنن ترسی نداره
تو الان همه زندگی پدرتی فقط می‌دونم
تقریبا درکت می‌کنم عزیز دلم
منم بعد از ۲۲ سال بلاخره مامانمو دیدم تو این مدت حتی یه عکس ازش ندیده بودم فقط با تصوراتم و حرفای بدی که راجع بهش گفته بودن زندگی میکردم
خیلییییی پیر شده 💔
خیلی سختی کشیدم که نمی‌خوام تعریف کنم
ولی باورت میشه دیدنش یه جور عذابه ...
ندیدنشم یه جور عذاب ...
الان چند ساله یه شهر دور با همسرم زندگی می‌کنیم
انقدر حال درونم بده که با همه قطع ارتباطم، حتی نه تماس نه پیام
خانواده فامیل دوست هیچچچچ کسی رو ندارم
انگار همه مرده ن💔
تو مخاطبین گوشیم فقط یه نفر ذخیره دارم اونم همسرم 💔
عمیقاً تنهام
چه غم انگیز...
نگو که عاشق یکی از فامیلا مادرید شدی که راه درازی در پیشه....
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز