2777
2789
عنوان

مشکل من به عنوان یک بچه طلاق

| مشاهده متن کامل بحث + 129396 بازدید | 384 پست

اینقدر حالم بد بود که بابام فقط میگفت تروجون من گریه نکن اما من دست خودم نبود

فکر کنید من اون همه رویا باهش ساختم آرزو گردم یک روز که اختیار دست خودم بود برم ببینم اما نشد که نشد از دست بابام اون موقع شاکی بودم که چرت نزاشت مامانم رو ببینم

و اینقدر حالم بد که چهره ام مثل گچ دیوار سفید شده بودوقتی خودم رو ت  آیینه ماشین نگاه کردم

خلاصه اصلا یادم نمیاد تایم اون موقع چجوری گذشت و چقدر طول کشید که ما رسیدیم قم اما وقتی رسیدیم رفتیم سمت بهشت زهرا...که

یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و *کاملاً رایگان* با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون دردهایی در زانو، گردن یا کمر دارید یاحتی ناهنجاری هایی مثل گودی کمر و  پای ضربدری دارید قبل از هر کاری با زدن روی این لینک یه نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص دریافت کنید .

من نمیدونم با اون ناراحتی که داشتم و حتی اون طرف که خاله بود رو نمی‌شناختم چی شد که رفتم بغلش و گریه کردم و راستش خاله ام خیلی دلداریم داد و کلی داشت با مامانم صحبت می‌کرد که بلند شو ببین دخترت اومده همونی که هی تعریفشو میکردی و منتظرش بودی😭😭

اون موقع اواخر زمستون بود و برف شدید اومده بود و من یادمه بابام بیچاره کتش رو در آورد و انداخت رو من که سرم نشه و یک عالمه آدم دور و برم بودم و هی اسم من رو صدد میزن و برای مامانم ناله میکردم اما اینقدر چشمام پر اشک بود که زیاد به چهره هاشون دقت نکردم که دقیقا کیا هستن ولی دور و برم پر از صدای گریه بود

من یادمه اون موقع میگفتم(مامان جون تروخدا بیدار شو من اومدم مگه نمیخواستی منو ببینی😭)و خاک هایی که به خاطر برف دیگه گل شده بودن رو هی چنگ میزدم 

همش میگفتم شما ها دارید دروغ میگید این مامانم نیست اما متاسفانه این خود واقعیت بود

بعدش..

رفتیم مسجد و اونجا هم کلی گریه کردم و اونجا بود که دیگه بابام دید آروم نمیشم با یک لحن تندی گفت بلند شو باید بریم

من انگار اون موقع تازه خانوادم راپیدا کرده بودم شاید باورتون نشه ولی وقتی داییم رو دیدم نشناختم آخه اون موقع خیلی کوچیک بودم و چهره ای از خانواده مادریم یادم نمیومد و وقتی خاله ام گفت که این دختر فلانیه(مادرم)داییم با کلی اشک بغلم کرد و بهم گفت کاشکی زودتر میومدی 

فقط برای خداحافظی یکیشون که بعدا فهمیدم دخر خاله ام بوده شمارم رو گرفت و با اینکه دوست نداشتم برم سوار ماشین شدم و برگشتیم شهر خودمون

من موندم و کلی سوال کلی بغل کلی احساس که به هیچ کدومشون نرسیدم

مفاتیح رو هی باز میکردم و براش دعا میخوندم و به خاطر رفتار زشتم که پشت تلفن باهاش سرد و با داد حرف زدم هی دلم میخواست ازش حلالیت بطلم اما دلم آروم نمیشد لعنتی پر از عذاب وجدان بودم 

شب و روز شده بودم گریه

...

😢😢😢 تو تقصیری نداری مطمان باش

تو مهربون بودی که بهش زنگ زدی


دیگه م غصه نخور چون باعث رنج مادرت میشه.

شیعیان ما به اندازه آب خوردنی مارا نمی‌خواهند. اگر بخواهند دعا می‌کنند و فرج ما می رسد. گاهی طبیب هم با بیمار گریه کرده😢💔 انگیزه ای برای ادامه دادن به زندگی نداشتی ،برو یه چیز خوشمزه بخور مثلا کاکائو😌به نسخه های دیگه ای از خودت در آینده فرصت زندگی بده خود خواهم نباش Take care
بیشتر ببینید

نه ناهار میخوردم نه شام

و من تازه شروع کردم درد و دل‌ام و همه این سال هایی که دلم میخواست مامانم رو ببینم رو به بابام تعریف کنم

همه این جریان ها که شمارش رو برداشتم و اکانت هاش رو چک میکردم رو به بابام تعریف کردم

از یه طرف بابام ناراحت میشد که چرا ازش پنهون کاری کردم از یه طرف شرایط حالم رو درک میگرد و چیزی بهم نمی‌گفت خب هر چی بود من اون موقع داغ دار بودم

هر روز... 

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست


نظر خود را وارد نمایید ...

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز