2777
2789
عنوان

مشکل من به عنوان یک بچه طلاق

| مشاهده متن کامل بحث + 129596 بازدید | 384 پست

عزیزم عذاب وجدان نداشته باش توام حق داشتی 

نبود مادر واسه دختر نوجوان خیلی سخته به خودت حق بده سرزنش نکن متاسفانه تقدیر این بوده واسش دعا کن آرامش بگیره روحش کافیه مطمئن باش ازت گله و ناراحتی نداره

اگر شرایط داری حتما مشاوره برو 

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

با اینکه حالم خوب نبود ولی خب جواب میدادم 

همون دخترخاله ام هک شماره رو گرفت شماره من رو داد به مامانش که میشه خاله من و اون شماره ناشناس خاله ام بود

اولش نشناختم بعدش گفت همونی که پیشم بودی و یه جوری معرفی کرد خودشو که بشناسم

حالم رو پرسید منم از حال بدم میگفتم و هی میگفت که خوب میشی و این حرفا

تو این فاصله یکی از دایی هام رنگ زد و حالم رو پرسید و یکسری هاشون خودشون رو معرفی میکردن و بهم پیام میدادن اما بابام...

دعوام کرد گفت تو بدون اجازه من حق نداشتی شمارت رو بدی به اونا تا الان که اونا برات نبودن پس الانم حق نداری جوابشونو بدی و خلاصه هر موقع پیام هاشون رو میدید حس خوبی نمی‌گرفت اما به مرور زمان دیگه بابام دست از این دعواهای سر شماره دادن من‌گذشت

تا اینکه روز هفتم مراسم مامانم رسید

تو این فاصله خیلی به بابام گفتم که منو ببر سر خاک اما هی میگفت تو که آخرش میخوای هفتم بری پس صبر کن و هیچ جوره راضی نشد که منو قم ببره سر خاکش و من روز به روز حالم بد تر میشد و همش شب و روزم شده بود گریه

روز هفتم که رفتیم سرخاک تقربیا همه فامیل مادریم بودن 

اینم بگم اینجا که من  ۳تا خاله و ۳تا دایی دارم که یکی از دایی هام خیلی وقت پیش فوت شده و من اونو اصلا ندیدم

چشمام پر اشک و دلم خون بود از دست عالم و آدم و تقدیرم که چرا اینجوری باهام تا کرد

سر خاک که رفتم فقط سرم رو خاک گذاشتم و بلند بلند گریه کردم داد میزدم التماس میکردم که حتی یبارم شده بلند بشه و حرف هام رو گوش کنه،بغلم کنه و حتی التماس میکردم که حتی یبارم شده بهم بگه (دخترم) 

من از بچگیم یادم میومد که مامانم وقتی میخواستم برم بیرون موهام رو میبافت

سرخاک هی ناله میکردم امامن جونم تروخدا بلند شو با اون دستای مهربونت یکبار دیگه موهام رو همونجور که دوست داری بباف😭😭

اطرافیان خیلی سعی کردن که آرومم کنن اما منو هی میبرن روی صندلی بشینم (سر خاک یکسری صندلی چیده بودن که رو زمین نشینیم)اما من روی برفا نشسته بودم 

یعنی وقتی آلات فکر میکنم به اون دوران که من اون موقع چجوری سردم نشد اصلا تعجب میکنم چون من فوق العاده سرمایی ام و تحمل یه دره سرما رو ندارم

خلاصه بعدش که مراسم تموم شد میخواستیم بریم اما من قبول نمی‌کرد اینقدر حالم بد بود که حتی نمیتونستم راه برم و یادمه دو تا مرد دو تا دستن رو هر کدوم زا یه طرف گرفتم که من نیوفتم و خدایی نکرده اتفاقی برام بیوفته که بعدا که شناختمش فهمیدم که دو تا دایی هام بودم

عزیزم عذاب وجدان نداشته باش توام حق داشتی نبود مادر واسه دختر نوجوان خیلی سخته به خودت حق بده سرزنش ...

راستش من هنوزم مشکل نبود مادر دارم و خیلی سعی میکنم هک با خودم کنار بیام و مشاور هم رفتم ولی خب هر موقع یادش میوفتم دلم میگیره

دست هر دختری رو تو دست مامانش میبینم حسرت میخورم اسم اممان که می‌شنوم داغ دلم تازه میشه

داییم گفت تو یه لحطه برو کنار من و بابات مردونه حرف بزنیم

نمیدونم چی بهم گفتن و چه حرف هایی بینشون رد و بدل شد که بابام اجازه داد من برای اولین بار برم خونه داییم..

اونجا اکثرا بودن و هی باهام حرف میزن و سعی میکرمد دلداریم بدن و من اونجا کم کم باهاشون آشنا شدم

همش از مامانم ازشون می‌پرسیدم که چیکار میکرده این همه سال چرا دنبالم نیومده و از این حرفا...

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست


نظر خود را وارد نمایید ...

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
tele