روز هفتم که رفتیم سرخاک تقربیا همه فامیل مادریم بودن
اینم بگم اینجا که من ۳تا خاله و ۳تا دایی دارم که یکی از دایی هام خیلی وقت پیش فوت شده و من اونو اصلا ندیدم
چشمام پر اشک و دلم خون بود از دست عالم و آدم و تقدیرم که چرا اینجوری باهام تا کرد
سر خاک که رفتم فقط سرم رو خاک گذاشتم و بلند بلند گریه کردم داد میزدم التماس میکردم که حتی یبارم شده بلند بشه و حرف هام رو گوش کنه،بغلم کنه و حتی التماس میکردم که حتی یبارم شده بهم بگه (دخترم)
من از بچگیم یادم میومد که مامانم وقتی میخواستم برم بیرون موهام رو میبافت
سرخاک هی ناله میکردم امامن جونم تروخدا بلند شو با اون دستای مهربونت یکبار دیگه موهام رو همونجور که دوست داری بباف😭😭