کاملا حرفتون رو قبول دارم یعنی با پوست و استخوان درک میکنم
خیلی موقع ها فکر میکنم که مامانم هزاران هزار راه داشت که بتونه منو ببینه اما انجام نداد
ولی خب الان بیچاره دستش از دنیا کوتاهه و خیلی ت این موضوع موشکافی نمیکنم
دوست دارم حریم خودم رو با خانواده مادرم حفظ کنم و خیلی نزدیکشون نشم و یه جوری نشه که بعدا بگن دختره(منظور خودمم)داره مثل کنه خودشو به ما میچسونه
چون هر چی باشه من سال هاست که نبودم و تازه پیدام شده
به نظر شما چیکار کنم که کمتر باهاشون خاطره سازی کنم و کمتر بهشون فکر کنم؟