بابام همه این مکالمه ها رو داشت میشنید چون گذاشته بودم روی بلندگو..اون هیچی نگفت ولی بعدش که قطع کرد شروع کرد به داد زدن و اینکه خیلی عصبانی بود
همش میگفت خیلی پشیمونم که گذاشتم بری پیش خانواده مادرت کاشکی دستم میشکست و نمیذاشتن بری
و به اجبار شماره داییم رو بهش دادم و اون موقع زنگ زد بهش و کلی با هم دعوا کردن که چرا خواهرت(خاله من) داره دخترم رو پر میکنه و منو بد نشون میده این همه مدت کجا بودید و چه علمی میکردی چرا سراغش رو نگرفتید و نیومدید پس الانم برید همونجا که بودید و دست از سر دخترم بر دارید
اینم بگم که بابام خیلی صبوره ولی اینجا غرورش شکست یه جورایی
و در هر صورت حرمت ها رو نگه میداره به خاطر همین به خاله ام زنگ نزد چون هر صورت خاله لم یه خانمه و بابام به خودش اجازه نداد که سرش یا خانم داد بزنه ولی خب با داییم حسابی در حد فحش دعواشون شد
بعدش