کلادیروز روزبدی بودانگارصبحش که رفتیم خونه مادربزرگم وسیله نداشتیم مال دوستشوگرفتیم دوسه روزدستمون باشه بعداونجاکه مادربزرگم کلی غرغرکه چرادیراومدی شبش بامادرم رفتیم خونه خواهرم ماعیدبه عیدمیریم بدون شام چون شاغل میگیم مزاحمش نشیم بعدبرداشته تخمه افتابگردون اورده با چندتادونه سیب وپرتقال ریزوکوچیک ازعصرشم خبردادیم میخوایم بیایم 😐😐😐ادم براشکمش جایی نمیره ولی خدایی بعدیه سال داریم میایم خونه ات این چه وضع پذیرایی ماهی30تومنم حقوق دارن مستاجرنیستن خواهرم خیلی خسیس خیلی خجالت کشیدم من هرموقع میان شوهرم بهترینارومیخوره جلوشون میزارم دیشبم گفتم زنگ زده لباس هم قرض میخوادخسیس خانوم هووف تولدبچه اشم کیک درست نکردخاله من کیک میخوام درست کردم صدتومنم بهش کادو دادم حالم بدمیشه ازکارای خواهرم حالاماهی یه بارقوم شوهرش میان خونش شام ماهرچندسال یه بارشایدبشه