امتحانات نوبت اول تموم شده بود و کارنامم دادن بعضی درسا مث ریاضی افتاده بودم. خیلی حالم بد بود دوتا دختر ک منو میشناختن مسخرم میکردن. همش استرس اینو داشتم ک برن همه جارو پر کنن ک مردود شدم... از اون طرفم عزم خودمو جزم کرده بودم ک اینار جبران کنم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خیر باشه دغدغه های فکری اینطوری نشون میدن خودشونو همون صدقه و برنامه ریزی کاری و دعا برای گشایش امور و کمک به دیگران رو پیشنهاد می کنم و یادداشت نگرانی ها تو یه دفتر محرمانه