امروز دقیقا یک سال شد که دیگه ندارمت ....
یک سالی که به اندازه هزار سال گذشت...
تو این یه سال خیلی دلتنگت شدم ....
یک سال برات اشک ریختم ...
تو این یک سال تمام موهام سفید شدن و فقط چندتا ،تار مو مشکی برام باقی مونده ...
تو این یه سال خیلی پیر شکسته شدم ...نمیدونم ارزشش داشتی یا نه اما من جووونیم پای تو گذاشتم .....
من حقم نبود اینجوری باهام رفتار کنی ...
هر بار که بهت زنگ زدم یا بلاک بودم یا جوابم ندادی یا جواب دادی دعوا کردی ...
.آخه ادم بی معرفت تو مگه قلب نداری ...؟!
تو مگه تا حالا دلتنگ کسی نشدی هااااااا..؟؟؟؟
نمیدونم چراااا یک بار ،فقط یبار منو درک نکردی که میگم دلم برات تنگ شده یعنی چی .... آخه بی معرفت حداقل یبار منو آروم میکردی ....مگه چی میشد یبار خوب حرف بزنی مدارا کنی هااااا؟؟
بنظرم بجای قلب تو سینه ات یه تکه سنگه....تو خیلی سنگدلی خیلی زیاد ....
من تو رو بیشتر از خودم دوست داشتم اما قدرمو ندونستی... امیدوارم یه روزی به اشتباه خودت پی ببری....هر چند که دیگه فایده ای برای من نداره.....
۱۱فروردین ۴۰۳ اخرین روز با هم بودنمون بود .....
بازم میگم دلم برای آخرین روز باهم بودنمون تنگ شده...🥺🥺
دلم برای آخرین بوسه ای که پشت شونه راستت کردم تنگ شده ...🥲😔💔