هر دعایی مدتی داره
یه نفر بود با افتخار میگفت دعا گرفتم شوهرش طلافروش بود و خوشگل و تحصیل کرده
حتی جهیزیه هم نداشت ۴ تا داداش داشت ۴ تاشونم معتاد بودن پدرش اعتیاد داشت خود میگفت مامانم دوست پسر داره و....
ده سال گذشت پسره یه دفعه به خودش اومد
خودشم البته بعد اینکه چندین میلیارد کشید بالا گفت نمیخوام با یکی دیگه ریخت رو هم
طلاق که گرفتن پشیمون شد افتاد به پای پسره که غلط کردم ولی پسره با اونکه خیلی دوسش داشت گفت نه
دوباره رفت پیش دعا نویس ولی دیگه نتونس به هدفش برسه