دخترم وقتی مدتی نیام یادش میره و بهونه نمیگیره بعد چندوقت عید اومدم و رفتم خونم دخترم خیلی بی قراری کرد خیلی شدید عروسیم هست امشب مادرم گفت بیا عروسیم برو
اینجا روستای فلافلی اینا نیست ....
از ی طرفم خونه مادرشوهرم همین روستا هست و شوهرم خیلی اصرار میکنه که بیایم اینجا گاهی
خیلی ناراحتم خیلی بابام فقط میخواد خودش بیاد خونم بمونه بخوره یا داداشمو هی میفرسته یا اصرار میکنه مادرم بیاد بمونه
اصلا اصلا اصلا وقتی من اینجام ذره ای نمیگه بمون الان من امشب باید با مادرمینا بریم تو همین روستا عروسی بعد دوروز دیگه ۱۳ بدر هست شوهرم ۱۳ ب در میخواد بیاد روستا اینجا من اگر فردا بخوام برم باید دوباره پس فردا برگردم اگرم نرم بابام دیونم میکنه .... حتی جلو شوهرم هم اینجوری هستن مثلا ی تخم مرغ ساده درست میکنن یا مدام میگه کی میخواین برین