بعد دوهفته خونه خواهرشوهرم بودن برگشتن از اونجام رفته بودن جنوب
امروز برگشتن منم خونه مامانم بودم مهمون از شهرستان داشتن مامانمم مریضه
امشب با عجله برگشتم گفتم برم دیدنشون وقتی رفتم طبقه پایین دیدم خیلییی سردن بخداا خواستم باهمشون روبوسیم کنم دیدم نه اصلا اینا خیلیی سردن
فهمیدم بخاطر اینکه براشون غذا نپختم و خونه نبودم
اخه اخرین بار ک برگشتن با خواهرشوهرم مادرشوهرم جوشی بود اومد گفت فککردم عروسم الان غذا حاضر کرده چایی گذاشته منم چیزی نگفتم دیدم ایندفعه م همینجوریهمش زیر سر خواهرشوهرمه نه؟؟؟خیلیی سخته