امروز ب این فک میکردم هیچ آدم درست حسابی ای تو زندگیم ندارم ب جز مامانم ک زیادم باهش راحت نیستم
خانواده مادریم همشون دروغگوو دو رو هستندجوری ک اصن دلم نمیخاد بهشون نزدیک بشم مطمعنم همونجور ک غیبت بقیه رو میکنن غیبت منم میکنن
خانواده پدری بسیار بی روح و از هم پاشیده جوری ک سال ب سال خونه هم نمیرن و از حال هم خبر ندارن
دوستای مزخرف و مغرور
از اونایی ک الکی تو قیافه ان سرد برخورد میکنن
نمیدونم شاید مدلشونه ولی من واقعا نمیتونم باهاشون کنار بیام
نمیخام از خودم تعریف کنم ولی من واقعا اخلاقم خوبه مخصوصا با دوستام ولی وقتی نشستم کلی فک کردم ب گذشته و رفتارامو با بقیه آنالیز کردم متوجه شدم چن سال پیش ک مغرور بودم و خودمو میگرفتم انگار همه بیشتر ازم تحویل میگرفتن
چقد پشیمونم ک ب هرکی رسیدم باهاش جوری رفتار کردم ک انگار چن ساله صمیمی ایم
چرا بعد از مدتی غروروکنار گذاشتم و مهربون شدم با همه؟
چرا تصمیم گرفتم وقتی میبینم کسی ساکته من اول باهاش سلام کنم جای اون؟
چرا تصمیم گرفتم من اول پیام بدم؟
چرا چرا چراااا
واقعا نمیفهمم دلیل اینهمه تغییرو من این چن ساله چم شده انگار غرور داشتنو فراموش کردم انگار ارزش واقعی خودمو نمیدونم
انگار فراموش کردم ک این منم ک همه باید دنبالم بیفتن ن بالعکس
من دختر فوق العاده ایم برعکس اونا شخصیت مزخرفی ندارم بلد نیستم قیافه بگیرم بلد نیستم با تکبر ب بقیه نگاه کنم
یعنی بلد بودما ولی یادم رفته
هر وقت یکیو میبینم آشناس حتی وقتی خیلی ازم پایین تره باهاش مهربون برخورد میکنم
چرا نمیخام قبول کنم لیاقت ندارن
کاش یکی تو مثل خودم تو زندگیم بود میتونستم کنارش خودم باشم بدون تغییر رفتارش و هیچ قضاوتی....