من با این پدر چیکار کنم

پا چند روزه از اصفهان اومدیم شهرستان بعد بابام گفت بریم بندر خونه عموم اینا رفتیم اونجا مسافرت بعد من خرید عید و اینا نکردم آخرین خریدم آذر ماه بود بعد گفتیم رفتیم بندر من خرید بکنم و ابنا اصلا قرار بود من خرید کنم رفتم اونجا رسیدیم حالا دیروز برگشتیم دیروز اصلا با من دعواش شد توی پاساژ بودیم بعد از اولی که رفتیم بند مامان و داداشم و بابام خرید کردن اون بدبختی که التماس کرده بود برام بخرین من بودم دیروز گفتم فقط میریم واسه تو خرید میکنیم همین که رفتیم تو پاساژ فقط مامانم خرید کرد در صورتی که بقیه واسه عید خرید کرده بودن دیگه هیچی منم خیلی ناراحت شدم بعد گفتم خب من از این شلواره خوشم اومده بزارین بخرم بابام گفت من دیگه پول ندارم منم انقدر ابن چند روزه فشار روم بود و اینا بعد این چند روز من همش حال تهوع داشتم اصلا سفر خوبی هم نبود واسم یهو عصبی شدم زدم زیر گریه طبقه دک بودیم بابام هلم داد گفت گمشو برو دم در اشغال ابرو بر هرچی از دهنش در اومد گفت ظهر رفتیم ناهار بخوریم خالم اینا هم بودن گفت تو کوفت بخوری هیچی واسم نگرفت دیگه دیروز برگشتیم شهرستانمون امروز خونه مامان بزرگم اومدم ناهار بخورم گفت نصف بشقابش کم کنین این نمیخوره اصلا کلا یک کفگیر و نصفی ریخته بودم واسه خودم بعد گفت نوشابه نخور کوفت بخوری هرچی میخوری هیکلت گنده میشه مغرت کوچیک دیشبم میگفت باید نثل بچه های عموت ادمت کنم انقدر بزنمت تا آدم شی