2777
2789
خب تا دوهفته اصلا اونا زنگ نزدن؟

من با همسرم دوست بودم میدونست جواب مثبته

روزی هزار بار باهم حرف میزدیم

اگر یک روز از من بپرسندقوی ترین زنان دنیا چه کسانی هستند؟جواب می دهم...زنانی که تنهایی را یاد گرفته اند!

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن زیره "رژیم فستینگ "گرفته

عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم رژیم فستینگ بگیرم. سریع دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف خوب هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

با شوهرم دوست بودم دفعه اول مامانم بعد دوروز زنگ زد بهشون گفت فلان روز بیاین بعدم که اومدن واسه روزی که مهریه انتخاب میکنن یه ماه بعد جلسه اول بهشون گفتیم بیاین که بهشون برخورده بود چرا یه ماه طول کشیده   بعد که سر مهریه بهم خورد دفعه دوم پدر شوهرم صبح زنگ زد گفت غروب میایم اومدن واسه روزی که مهریه انتخاب میکنن یه هفته بعدش اومدن 

من با همسرم دوست بودم میدونست جواب مثبتهروزی هزار بار باهم حرف میزدیم

خب ما هم دوستیم 

هی می‌پرسه امروز زنگ‌بزنیم 

فردا زنگ بزنیم

کی زنگ‌بزنیم

شما نمیزنید

خانواده منم اصلا تحقیق نمیکنن ☹️☹️

تو سکوت مرا بشنو  که صدای غمم نرسد به کسی... ❤️
خب ما هم دوستیم هی می‌پرسه امروز زنگ‌بزنیم فردا زنگ بزنیمکی زنگ‌بزنیمشما نمیزنیدخانواده منم اصلا تحق ...

خودت گوشزد کن یادآوری کن 

اگر یک روز از من بپرسندقوی ترین زنان دنیا چه کسانی هستند؟جواب می دهم...زنانی که تنهایی را یاد گرفته اند!


مادرم گفتن باید با پدرش صحبت کنم بهتون خبر میدیم

با پدرم صحبت کردن همون شب مادرم زنگ زد 

اتفاقاً همسرم و خانوادش خوششون اومد چون بلاتکلیف نموندن و قرار رو گذاشتن 

دل چو بستم به خدا حسبی الله و کفی   خدایا به همه اقدامی ها و چشم انتظارها ،فرزندانی سالم و صالح و اهل عطا کن که نور چشمشون هم توی این دنیا و هم اون دنیا باشن   

ما چون بابام خانواده شونو میشناخت گفت اول دخترووپسر باید همو ببینن تو همون هفته عروسی دختر عمم بود همونجا قرار گذاشتیم همو دیدیم همسرم پسندید من بازم گفت باید بیشتر ببینمش ولی فردا شبش سرخود اومدن خواستگاری تو اون یک هفته روزی پنجاه بار ب داداشم زنگ میزدن خانوادگی دیگه گفتم بله رو بگم بعدا باهاش اشنا بشم😅😅

قوی باش، تو نقش اول قصه ی خودتی...! :))️ 

من و شوهرم همسایه بودیم از بدو تولد جفتمون 

پدرم مخالفت میکرد میگفت هنوز سنت کمه ولی بعدا اجازه داد

چون همدیگرو میشناختیم پدرش با پدر بزرگم دوستای قدیمی بودن پدرم گفت برو بهش بگو بیاد برای ازدواج چون اونم چندسال همش پیغام میداد و میومد دنبالم

ارسال نظر شما


نظر خود را وارد نمایید ...

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز