من از تولدم تا الان مثل زندانی و اسرا زندگی میکنم میخوان ازدواج کنم که دوباره تبدیل به زندانی و خدمتکار بشم و بعدش بمیرم و هیچی از دنیا نبینم
دوست دارم خودمو بکشم که دیگه اینجوری زندگی نکنم
هر گناهی که میکنم هم به گردنشونه
میگم بهشون زندگیم اینجوریه زندگیم اونجوریه بهم میگن رو همین خدا رو شکر کن منضورشون دهنتو ببند
من از ۱۱ سالگی فکر کشتن خودم رو دارم تا الان اگه گناه بزرگی نبود خودمو میکشتم
دخترای دیگه رو میبینم تو مدرسه رفاه. هر وسیله ایی که دوست داری رو دارن . دوست صمیمی. خانواده خوب و همه چی
و من موندم میگم خوش به حالشون من مثل زندانی دارم زندگی میکنم نه مثل یه دختر
بیرون رفتن هم فقط از مدرسه به خونه و از خونه به مدرسه
من دارم از این زندگی دیگه نا امید میشم نمیخوام نخواستیم مگه من چقدر میخوام زنده بمونم که زندگیم اینجوریه مگه گناه من چیه که ارزوی زندگی عادی رو دارم😭