2777
2789
عنوان

اگه نمیخوای عاقبت و سرنوشت ازدواجتون مثل من بشه پس لطفا بخونید

| مشاهده متن کامل بحث + 4316 بازدید | 119 پست

خلاصه همه ی اینا گذشت و ما ازدواج کردیم بعد از عروسی شاید بگم حدود ده روز از ازدواجمون گذشته بود که انگار اون آدم رو بردن و یکی دیگه رو گذاشتن بجاش

مات و مبهوت و هنگ بودم ازاینکه این همون آدمه از این همه تغییر اخلاق و رفتار

یه آدم به شددددددددددددددددددت عصبی اونقدر عصبی که من تو عمرم کسی رو این مدلی ندیده بودم حتی به خانواده خودش هم فحش میداد

انگار مدام دنبال بهونه بود برای دعوا

به تمام پوشش من گیر میداد لباس روسری و میگفت فقط به انتخاب من حق داری لباس بپوشی

از ده تا مهمونی پنج تاشو کنسل می‌کرد و میگفت ازشون خوشم نمیاد و توهم حق نداری باهاشون رفت وآمد داشته باشی

یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و *کاملاً رایگان* با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون دردهایی در زانو، گردن یا کمر دارید یاحتی ناهنجاری هایی مثل گودی کمر و  پای ضربدری دارید قبل از هر کاری با زدن روی این لینک یه نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص دریافت کنید .

و بزرگترین عیبش که تمام زندگی من رو نابود کرد خسیس بودنش بود تنها اخلاقی که تو نامزدی متوجهش شدم و ای کاااااش همون موقع به حس خودم اعتماد میکردم و همه چیو تموم میکردم

به حدی خسیس و پول پرست بود که اگه از مریضی هم جون میدادم یه دکتر منو نمی‌برد

یعنی جونشو میگرفتی ولی یه قرون پول ازش نمیخواستی

شاید باورتون نشه اما

همه ی این تغییر هارو من در عرض سه ماه اول زندگیمون شاهدش بودم

نمیذاشت تنهایی جایی برم یااگرهم میرفتم با هزارتا جنگ و دعوا بود

آنقدر وزن کم کرده بودم و ضعیف شده بودم که فامیل هامون فکر کرده بودن من یه مریضی لاعلاج گرفتم

مدام مادرم ازم می‌پرسید چراانقد ضعیف شدی چرا پوستت انقد داغون شده و من هیچ جوابی نداشتم که بدم و فقط بغض میکردم آخرش زنگ زد به شوهرم و گفت چرا دخترم بعد عروسی اینطوری شده چراانقد گوشه گیر و غمگینه؟ همه اش تو خودشه؟ رنگ و رو براش نمونده

میگفت  همه میگن هیچیش شبیه تازه عروسا نیست توروخدا مریضی چیزی نداره که از من مخفی کنی و اونم هی می‌پیچوند که نه مادر جون فقط غصه شمارو میخوره و انگار دوری از شما خیلی براش سخته مادر ساده ی منم باور میکرد

پربازدیدی برام مهم نیست خواستین آخرش گزارش بزنید تاپیک بترکه اما حداقل چندنفر بخونن مثل من بدبخت نشن

عزیزم قصد نداشتم ناراحتتون کنم که

ولی معمولا همچین تایپک هایی توجه مخاطب رو جلب میکنه

ممنونم که تجربتونو به اشتراک میزارین♥️

منم دیگه یه روز جونم به لبم رسید و زنگ زدم به خواهرشوهرم گفتم بیا خونمون کارت دارم

همه چی رو بهش گفتم

گفتم نمیذاره پامو جایی بذارم نمیذاره یه روسری با سلیقه خودم سرم کنم یا میگه نازکه موهات معلومه یا میگه زیاد بزرگ نیس برجستگی سینه هات رو نمیپوشونه

خودشم جایی منو نمی‌بره نه تفریحی نه بازاری

هیچ جا باهام نمیاد

از خسیس بودنش از عصبانیتش همه رو مو به مو بهش توضیح دادم

که خواهرشوهرم گفت به خدا ما فکر می‌کردیم تو دوران نامزدی خودت همه این اخلاق هاش برات معلوم شده و مشکلی نداری که باهاش ادامه میدی

حتی ازش میپرسیدیم که بهش پول میدی براش خرید میکنی براش خرج میکنی میگفت اره

خودتم که هیچی نمیگفتی به ما

گفتم من فقط خسیس بودنش رو حس کردم که اونم گذاشتیم پای پس اندازش برای عروسی

ولی این بعد عروسی اصلا یکی دیگه شده فقط درد خسیس بودنش نیست هزار و یک عیب دیگه بهش اضافه شده و

خلاصه بهش گفتم اگه همینطوری ادامه بده و درست نشه من میرم خونه پدرم اسیر که نیستم خانوادم اگه بفهمن به خدا یه لحظه م نمیذارن من پیشش بمونم اونم گفت فعلا زوده برا این حرفا ببرش پیش مشاور از دوتا بزرگتر بخواه باهاش حرف بزنه درست میشه آخه شما هنوز شیش ماه هم از ازدواجتون نگذشته زمان میبره تابه اخلاق هم عادت کنید و باب میل هم بشین و زیر یک سقف بودنم با دوران نامزدی فرق داره و طبیعیه اگه بحث و اختلاف هم بیشتر باشه اونم عصبانیت و بد خلقیش بخاطر فشار زندگی و خرج و قسط های عروسیتونه بذار یه مدت بگذره ما باهاش حرف بزنیم نصیحتش میکنیم خودتونم برید میش مشاور ان شاءالله حل میشه و زندگی تون رنگ آرامش میگیره و من ساده و بی عقل بازهم گوش کردم و موندم و فریب خوردم و امیدوار به اینکه بلاخره خوب میشه و این قسط و بدهی ها که تموم بشه بازم مثل دوران نامزدی میشه

خیلی اتفاقات دیگه هم این وسط افتاد ولی من خلاصه ش میکنم که حوصله تون سر نره  چندماه گذشت نه تنها نیومد که باهم بریم پیش مشاور بلکه روز به روز اخلاق هاش غیرقابل تحمل تر و عذاب آور تر میشد و این وسط متوجه بارداریم شدم و همونطور که گفتم خیلی راه ها برای سقط انجام دادم و آخرش فهمیدم خدا خواسته این بچه باشه پس من نمیخوام با خدا بجنگم و واقعا ناخواسته ترین و خدا خواسته ترین اتفاق زندگیم تولد بچه م بود

بعد به دنیا اومدن جیگر گوشه م این حیوان وحشی تر شد ولی درست نشد

عاااااشق فرزندمونه جونش رو براش میده و خیلی بهش محبت میکنه اما همچنان برای خرج پوشک و لباس خون به جیگر میشم تا بخره

الان حتی دیگه با خانوادمم لج افتاده چون اونام فهمیدن که خسیسه و بهش تذکر دادن و الان حتی به خانوادمم توهین میکنه

فحش و ناسزا میده

یکی دوبار کتکم زده (البته منم از خجالت کتک ها و فحش هاش در اومدم )

عزیزم قصد نداشتم ناراحتتون کنم کهولی معمولا همچین تایپک هایی توجه مخاطب رو جلب میکنهممنونم که تجربتو ...

فدات بشم عزیزم

امیدوارم همه عاقبت بخیر و خوشبخت بشن و هیچ بنده ایی به روز من دچار نشه

مگه ميشه ى دفعه انقدر عوض بشه ؟ مخصوصا عصبى بودن ؟ شايد قرص ميخورده چون اصلا خودشون رو نميتونن كنترل كنن و بالاخره نشون ميدن مخصوصا در رانندگى ،افراد خود واقعيشون رو نشون ميدن 

ب

ارسال نظر شما


نظر خود را وارد نمایید ...

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792