شرایط شوهرم :
تک پسر و مسعولیت زیاد از طرف سه تا خواهراش و پدر مادرش
وابسته از نظر شخصیتی و عاطفی و مالی
تک پسره
شغلش با باباش شریکیه رو ماشین سنگین خودشو باباش کارمیکنن و همهههه چیز ب اسم پدر مادرشه ک تا ابد نوکرشون باشه
دستو دل بازه
چشمو دل پاکه
دل پاک و دل رحمه دست بزن نداره
برای هر تصمیمی و هر کاری هر جایی با خونوادش تصمیم میگیره و با خونوادش هماهنگه و چ اون همه چیزو ب خونوادش میگ چ اونا
حدو مرز توی زندگیم با خونوادش خیلی خیلی کمههه
هر تفریحی هر مسافرتی فقط با خونوادش و خواهراش
محدودم کرده ن میزاره درس بخونم ن میزاره کیک پزیمو ادامه بدم ن میزاره با اقوام و دوستی کسی ارتباط داشته باشم و اهل هیچ تفریحی بجز با خونوادش نیست حتی مسافرت هم نمیتونیم خودمون بریم از خونوادش حساب میبره هرچی برا خودمون بخره برا اونام میخره در کل بگم از نظر همه لحاظ ب خونوادش وابستس و اصلا مستقل نیست و تا ابد همینه شرایطش و شریکی هست همه تصمیم و حرفاشون و منی ک زنشم نمیتونم جایگاه زن داشته باشم ک نظر یا تصمیمی بدم کلا و خونوادش از همهه چیز براش مهم تره
حالا شرایط من:
۲۲ سالمه
بچه ندارم
خوشگلم
خوش اندامم
بابام وضع مالیش خوبه و تو اجتماع موقعیت شغلی عالی داره کارمند اداره درجه بالاست
زن بابا دارم مادرم فوت شده اما زن بابام عالیه عین مامانمه
حمایت خونوادمو دارم و میگن درس بخون میفرستیمت دانشگاه
و منو شوهرم همیشه دعوا داشتیم سر وابستگیش ک شوهرم چن بار خواست از خونه بیرونم کنه نرفتم میگفت دیگ نمیتونم این زندگیو ادامه بدم ( خسته شده) این سری اخر ک اعتراض کردم انداختم بیرون و جمع کردم اومدم خونه بابام
اینم بگم تموم حرمت و احترام ها بینمون شکسته
و دخالت هم دارن خونوادش تو زندگیم اوایل اشکارا و ظالمانه این اواخر بخاطر ابروی خودشون پنهانی