دیشب شوهرم قهر کرد و رفت تو پذیرایی خوابید.
موضوع بر میگرده به نرفتن من همراهش خونه مادرش.
عید گذشته من باردار بودم و مادرشوم خیلی حرفای بدی میزد. یه دعوای خیلی بدی با من کرد هرچی دلش خواست گفت من خیلی گریه کردم منم جیغ و داد کردم جوابشو میدادم که شوهرم جلو جمع گفت زنگ بزنید این پدر سوخته رو بیان ببرن ادامه تاپیکم دلیل دعوارو کامل مینویستم.
قبل اینکه که پارسال عید برم خونشون با مادرش قهر بودم چون زنگ زده بود مادرم گفته بود دخترت نازاعه مریضه مشکل داره حالا همش من هفت ماه از عروسیم گذشته بود منم سر اون که مثلا دلخوریا از بین بره رفتم اما چه رفتنی بود که منو کلی عذاب داد.
با وجود همه این اتفاقا پسرم ک بدنیا اومد چند باری رفتم خونه مادرش اشتی کردیم. اما سر اون داستان به شوهرمگفتم عید ها و محرم ها من نمیام خونه مادرت چون جاریمو خواهرای شوهرم هستن هر سری رفتم یه نیشی به من زدن. گفتم بعد از عید دو روزه هر وقت کسی نبود میریم سر میزنیم پسرمونم ببینن.
اما لج کرده که عید باید یک هفته بریم خونه مادرش همه و باباش دلتنگ پسر ما هستن. اما من برام مهم نیست شاید بگید بدجنسی ولی تو عقدم مادرشوهرم میگفت بچت دختر بود اینجا نیارش من هنوزم تمام حرفاش ک دلمو شکسته از یادم نبردم. هزارتا کار خوبم کنه فایده نداره بعد از این همه من الان عزیز شدم براش؟؟؟