یه خونه گرفته پنجره هاش رو هوا هست حتی نمیتونم بیرون رو نگاه کنم اصلا. بیاد ببینه پرده رو کشیدم هرچی از دهنش دربیاد میگه. مرخصیم تموم شد و تازه میرم سرکار خودش میبره خودش میاره حق تصمیم گیری برای حقوقم رو ندارم این اواخر دعوا زیاد داشتیم میرفت می اومد فش نثار پدر مرحومم میکرد به مادرم فش میداد منم خسته شدم گفتم پدر خودت آشغاله با لگد زد کمرم الان چهارماهه دراز کش هستم خوب نشدم چندبار قهر کردم یواشکی وقتی خواب بود کلید رو برداشتم در بازکردم رفتم خونه مادرم
اونقد زنگ زد غلط کردم الان به خانوادم فش نمیده ولی میگه عصبی بشم فش خواهم زد کتک هم خواهم زد تو حق نداری ولم کنی میگه خانوادم حق دارن به تو هرچی خواستن بگن چون تو عروس هستی و به عروس میگن و میگه جواب بدی میکشمت الان چهارماهه باهاشون قطع رابطه کردم عید نوروز امسال هم هرچی داد زد باید بری دیدن خانوادم گفتم نمیرم حتی خونه مادر خودمم نرفتم. مدام منو با عروس های فامیلشون مقایسه میکنم خسته شدم این اواخر عید بعد از سالها منو چندبار برد بازار اما نزاشت لباس بخرم چون چیزایی که پسندیدم میگه اونا در شان خانواده ما نیست اینم بگم من چادری هستم. نمیدونم چکارکنم