قوربونت عزیزم من ۲ ساله که بعضی وقتا اینجوری میشم...میگم میخندم اما خدا نکنه بیکار بشم یا سرم خلوت باشه میریزم بهم با مرور بعضی کارا .... دلخور از رفتاری که چطوری دلشون اومد انجام بدن درحالی که من برای بودنشون تلاش میکردم و نقشه میکشیدم اونا تو فکر ضربه زدن به من بودن.....درسته تجربه میشه اما بعضیاشون واقعا درد داره...زخم خوب میشه اما نگاه میکنی به جای زخم میبینی دردا همه یادآوری شد ...یه سری کارایی که باهات میکنن تا آخر عمر باهات میمونه... یه سری حس مضخرف....میدونی بعضی وقتا حسم مثل این که یه بچه ۴.۵ ساله بفهمه که عروسکش فقط یه تیکه پارچس نه میشنوه نه حس داره و تمام وقتی که باهاش حرف میزده عروسک هیچ حسی نداشته چون اصلا وجود نداشته....
سلامتی جسم خیلی مهمه به همون اندازه سلامتی روح
شاید سلامتی جسم نمایان باشه ها ولی سلامت روح نه
من تو مهمونیا میگم میخندم اما کافیه پام برسه به اتاقم و خونه خود واقعیم از پشت نقاب میاد بیرون....کارم ۲ ساله همینه ولی نزاشتم کسی بفهمه چون بقیه واقعا خوشحال میشن از اینکه انقدر نابودی....
امیدوارم کسی افسردگی رو تجربه نکنه هیچ وقت....😇
مرسی از آرزوی خوبت🤍