رفته بودیم شام خونه یکی از آشناها که از کربلا برگشته بود پسره این خانم اولا وقتی وارد جمعه میشد خیلی گریه میکرد و ایشون رو کلافه میکرد ولی الان که ۱۸ ماهش شده خیلی بهتر شده بود دیگه گریه نمیکرد و بازی میکرد ولی شلوغ کاری اذیتاشم داشت که هروقت پسرشون سمت تلوزیون میرفت ایشونم میرفت که مبادا تلوزیون و بندازه
تا یه جایی پسرشون رفت پشت میز تلوزیون خواست تلوزیون رو پرت چیکار کنه این خانم رفت جوری از دست پسرش کشید که خورد زمین و بدجور گریه کرد هم عصبی بود هم ترسیده بود
بعد همه فکردن که پسرش رو زده ولی خانم خودش بدجور ترسیده بود از اینکه تلوزیون نکنه بیوفته و بشکنه انگار فقط رفت نذاره این اتفاق بیفته
پسرش واقعا شیرین و دوست داشتنیه
احساس میکردم که از اینکه اون رفتار و با پسرش داشته ناراحت بود