پسرش 25سالشه منم 18
چند دفعه دیدیم همو ولی در حد چند ثانیه من اصلا دقت نکردم به قیافش.. خلاصه مامانش 11ونیم زنگم زده میگه سلام بزرگوار خوبی ؟
تا گفت بزرگوار خندم گرفت انقدر سر و سنگین
استرسم گرفتم اخه چرا زنگ زده
گفت من مامان فلانی ام گفتم بله شناختم جانم
گفت مهدیار من از شما متاسفانه خوشش اومده منم مامورم و معذور که زنگ بزنم انقدر اصرار کرد وگرنه من بهش گفتم شما در سطحش نیستی و میتونه دخترای بهتری بگیره