مادرشوهرم رو برحساب شادی موفقیاتشون خیلی حساسه از قبل جار نمیزنه ب هیچکس نمیگه حالا امروز خیر سرم ی شیرینی میخاستم ببرم برای دخترش میگه دخترم رفته سفر خارج کشور!! من تعجب من شاخ گفتم خبر نداشنم چیزی نگف رفتم ب شوهرم پیام دادم ک پیشم نی گفتم تو چرا چیزی نگفتی میگه من دیروز خبر داشتم!,الکی میگه خیلی دلم گرفته از شوهرم ناراحتم مادرشوهرم میدونم ی خرافاتیه بدجور فک میکنه همه چششون میکنن
خب با همچین ادمایی باید مثل خودشون رفتار کنیمثلا همین کار کردن اصلا نباید کار کنی حالا به فرض جلو شو ...
نه عزیزم من ک دلی اگه حسش باشه یه کاری میکنم براشون شوهرم هم کلا دوست نداره زیاد بریم خونشون ولی این مدل حرف زدنشون حرص آدم درمیاره ک تو دخترمی و فلان ولی وقتش ک میرسه انگار دشمنت میشن
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
تمرین کن زیاد صحبت نکنی که مجبور نشی تعریف کنی همه چیو
تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی تا شب نرود صبح پدیدار نباشد سعدی بله جناب سعدی اما رنج پایانی ندارد همچون نفس با من آمیخته است و با هر دم و بازدمی خود را به من نشان می دهد.....!