یعنی از درد و نارحتی ب خودم میپیچم
اصلا یادم نیس کی با مامانم پاشدم رفتم بیرون تفریح گردش یا بازاری چیزی اونوقت من خوارشوهرم هر وقت برمیگرده با مادرشوهدم همش بیرونن یعنی ی روز خونه نمیمونن
گاهی مادرشوهرم با دوستاش میره پارک مهمونی
هرروز جمعه با پدرشوهرم میرن بیرون حسودیم میشه اخه😪
اونوقت مادرمن همیشه توخونست همش از درد و مرضش میگه کمر درد و پادرد و اعصاب
ارزوم بود پدرم ی بار همینجوری بهم سر بزنه اما همش دعوتش کردم و اومد اونوقت پدرشوهرم الان دوهفتس رفت خونه دخترش ی ماه اونجا بود خونشو تعمیر کرد چیکارکنم سختمه