از یه طرف فامیلای بی ملاحظه که از شهرای دیگه می اومدن می موندن. از طرفی پدر مادرم سر اینکه خونه کی بریم و من خونه خواهرت نمیام و فامیلت به من بی احترامی کرد و فلان دعوا میکردن یا اختلاف داشتن. از طرفی من درون گرا بودم نمیتونستم این حجم از شلوغی و مهمون ۲۴ ساعته رو تحمل کنم اما برای کسی مهم نبود. مثلا اگه میرفتم تو اتاق چند ساعت تو حال خودم باشم مهمونا بدشون می اومد میگفتن به ما بی احترامی کرد😑 همش جنگ اعصاب بود. همیشه دعا دعا میکردم زودتر جمع کنن برن
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
مخصوصا خونت شمالم باشه به بهانه تعطیلات بیان تا ۱۳ بدر بمونن اوه اوهنا عموم اینا شمالم هرسال خودشون ...
حرف دل ما شمالیا
از ۲ روز مونده به عید تا بعد ۱۳ میان لعنتا
واقعا چجوری روشون میشه
داستان تو هنوز تمام نشده! تو خواهی خندید ، در جایی که قبلا گریسته بودی......🤍🤍🤍🤍گاهی جواب بدی آدما نه خوبیه نه بدی و نه حتی مثل خودشون رفتار کردن،جوابش فقط حذف اون آدماس😏
خیلی دیگه ادم باید وقیح باشهبقول معروف در دیزی بازه حیای گربه کجا رفته!!اون بنده خدایی که خونش شماله ...
دقیقا همینه عزیزم.این در حالیه که ما حتی تا حالا ۱ شبم نرفتیم خونش بمونیم🥹 مادرم بقدری زانو درد داره کاملا میلنگه
من شدم خدمتکار شخصیشون
داستان تو هنوز تمام نشده! تو خواهی خندید ، در جایی که قبلا گریسته بودی......🤍🤍🤍🤍گاهی جواب بدی آدما نه خوبیه نه بدی و نه حتی مثل خودشون رفتار کردن،جوابش فقط حذف اون آدماس😏