عموی من ۳۵ ساله وقتی ۲۳ سالش بود دقیقا زمان سربازی اول مادرش دوسال بعد پدرش فوت شدت از لحاظ روحی روانی داغون شد (پدر و مادر هر دو سنی نداشتن و تو چند روز حالشون بدشد فوت شدن)
بعد از اون عمه ام فکر کرد میتونه جای مادر باشه بنده خدا رو اذیت کرد آزار داد با حرفاش با کاراش خواست ازدواج کنه دست رو هر کی گذاشت گفت نه و هزارتا دلیل آورد انقدر کاراش بد بود حتی
بقیه خواهر برادرا نمی تونستن جلوشو بگیرن
الان هم دیگه اعتماد به نفس و عزت نفس نداره که بخواد ازدواج کنه با اینکه خونه ماشین و شغل داره و افسرده شده با خودش حرف میزنه و چیزای دیگه🥺🥺
با اینکه دلخوشی از هیچکدوم ندارم ولی ناراحت و نگرانم براش🥺