اسمشو نمیارم که تاپیک نترکه
اصلا انکان نداره یهو پاشن بیان خونم
یبار یکی دوماه پیش دوتاشون زنگ زدن که داریم میام خونت دلمون تنگ شده ولسه بچت. منم گفتم باشه و تازه خوشحالم شدم بچمو دوس دارن . بعد خواستم چایی بریزم گفتن نه تو بشین ما میریم میریزیم .... حتی ۱ درصد هم فکر بد نکردم که بگید تلقینه اصلا به فکرمم نرسید
از اون موقع من شب ها انگار پشت گردنم شبا یه چیزی زیر پوستمه بی قراری شدید داخل کتفم دارم اصلا نمیتونم بخوابم شب( اصلا درد هم نیست که برم دکتر نمیدونم یه حس بد داخل کتفمه) یا وقتی اون بی قراری نیست خارش خیلی شدید فقط شبها و فقط تو خونمون میفته به کل پوستم حتی میرم دو سه بار حموم نصف شب خوب نمیشم
شدیدا افسردگی و ناراحتی دارم( داشتم قبلا هم و دادو میخوروم الان بیشتر شده)
دعوا مثلا با همسایه
اتفاقات بد مثلا سننجاق قفلی افتاده بود تو خونه ندیدم تا انتهاش وارد پام شد کبودی شدی داد دعوا با شوهرم
راستش من بعد از این اتفاقات حس کردم ممکنه کاری کرده باشن اصلا به ذهنمعمنرسبد
دیشب رفتیم خونه یکیشون بعد من بی قراریم تشدید شده اصلا چشم رو هم نذاشتم حس ناراحتی تو کتف و دست و چونم داشتم . اخه برم دکتر بگم چی بگم حس بد داخل بدنمه؟؟؟