سلام، خواهر من که مجرده و تنهایی زندگی میکنه عمل جراحی باز داشته دردش یکم بیشتر از سزارین. الان حدودا ۵ روز میگذره. الان در حدیه که خودش میتونه راه بره و توالت میره و برمیگردهگ ولی کار خونه و بیرون ابدا نمیتونه انجام بده. من خونمون دو ساعت دورتر از خواهرمه، متاهلم و بچه ندارم. از دیشب روز جراحی پیشش بودم تا به امروز، اوایل انقد حال خواهرم بد بود و من اذیت بودم از حالش که به شوهرم و خودش گفتم من تا وقتی حالت کاملا خوب نشده باشه نمیرم خونمون. یه خواهر دیگه که بچه هم داره و بچه اش پیش شوهرشه از بیمارستان تا امروز بوده پیشمون و خیلی کمک کرده. ولی پس فردا باید بره چون بچه اش از پیش شوهرش میاد خونشون و دلش براش تنگ شده. یه خواهر دیگه ام که از همه بزرگتره اون مشکل روحی جدی داره و متاسفانه نمیتونه کمک کنه و بیاد. مامانم مثل اون اونا شهرستانن خب. میمونه یه خواهر دیگه که یه بچه داره.کارمنده. شوهرش یه هفته هس.یه هفته نیس. ولی این هفته خونشونه. باهمن. ما که بیمارستان بودیم اونا روال عادی روزای عیدو رو سپری میکردن. ادامه...
همین خواهرم عادتشه که توی همچین شرایط هایی به من میگه کم بچسب به شوهرت.از همون نامزدی همش تلاش میکنه بگه از شوهرت دور شو. بیا شهرستان. تنهاش بذار. مهم نیس. قبل تو چیکار میکرد مگه. همش میزنه تو سرم که تو که بیکااااری. بچه نداری. وقتت زیاده. پاشو بیا. پاشو برو. همش دستوری و ...منم هر سری جوابشو دادم. همسر من خ آدم محترم و بادرکیه.
پرستار بگیرید تا یکم استراحت بکنید شما هم
این بار هم عید اول برادر همسرم بود و قرار بود که ما بریم خونشون شهرستان ولی بخاطر این اتفاق نتونستیم بریم. شدهرم به تنهایی رف. خواهرم زنگ زده میگه زفت. میگم آره.میگه ولش کن. قبل تک مگه چیکار میکرد. هیچی نمیشه. و اینا. انقد ازش ناراحت میشم. چرا مردم اینجورین خم میکنی سوارت میشن
بعد منم گفتم اینبار دیگه نمیذارم اینجوری بشه. اومدم به خواهرم که مریضه گفتم. تو در حریان باش.باور کن مساله تو نیستی. فقط الان شرایطی میش اومده که بهش بگم خودت جرا نمیای؟خواهرمم چیزی نگف. و من به اون خواهرم زنگ زدم گفتم خب من پریود میشم اون خواهرمم میره مم دست تنها بالاخره منم زندگی دارم. کاش بشه بیای گف آخه من ۲۰ ام هم قراره بیام تهران برام نمیصرفه. گفتم یعنی چی خب الانم بیااون موق هم بیا. یه مکسی کرد و دید دیکه نمیشه گف پس یه کار میکنیم. اگه خواهر مریض قبول کرد بیاد خونتون اونجا هم ب زندگیت برسی هم ب اون من نمیام. اگه قبول نکرد من میام مرخصی مییگیرم ک میام
خب مادرت بگو بیاد تو برو سر خونه و زندگیت هر چی باشه مادرته بیاد کل مشکلاتتان حل میشه یا خواهرت بره خونه مادرت چرا تنهایی زندگی میکنه مجرد بوده یا بیوه هست ببخشید
اومدم به خواهر مریضم که تقربا خوب شده بگم. دراومد گف من دوس ندارم سر مریصی من مثل میدان جنگ باشه. اگه اینطوری باشه اصلا نمبخوام که هیچ کس بیاد همه تون برین. من درکش میکنما. ولی همین خواهرم حاضر نیس بیاد خونمون. چون دوس داره خونه خودش باشه. و اونجا آزادی داره.یعنی کلا هرکی فقط به فکر خودشه
مامانم وسواس شدید داره. طوری که بمیریم هم نمیاد بیمارستان. چن روزه زنگ میزنه حوصله نمیکنم جوابشو بدم. من بعنوان بچه آخر خونه همیشه سر این موضوع ها خ فشار روم هست. آخه واقعا درسته?
عزیزم هر موقع ناراحت شدی جوابشو بده
وقتی اونقد بی ملاحظه س که هرچی دلش میخواد میگه تو هم جوابشو بده
بگو مثل شوهر تو که تو یه ثانیه هم حاضر نبودی بخاطر خواهرت ازش دل بکنی و دو روز بیای پیش خواهرت بمونی !
الان به اون خواهرم بگم بیاد یا نه؟ کار من حرف من درسته؟دوس ندارم این وقتا میگن خب اون که شوهرش خوش اخلاقه چیزی نمیگه. انگار هرچی مهربونتر سواستفاده بیشتر.
عزیزم نباید دلخوریتو به این خواهرت میگفتی چون فکرمیکنه بخاطر اون دنبال دعوایی و ناراحتی که پیشش موندی !
باید همون خواهرت که پشت تلفن چرت و پرت گفت رو جوابشو میدادی اونم نه با عصبانیت با حالت آرامش اما حتما همیشه جوابشو بده که ناراحتی تو دلت نمونه و اونم دیگه حرف بیخود به شما نزنه