مادرش خیلی رو پدره تسلط نداره
قراربود با مادربزرگش حرف بزنه ولی قبلش میخاست با پدرش صحبت کنه ی بار دیگه ولی میدونی مشکل چیه مشکل اینه ک وقتی من باهاشم زندگیش خیلی خوبه گریه نمیکنه مث ادم میره سرکار میاد خیالش راحته ک هستم ققط میگه ازدواج نکنی برام بشی حسرت ولی وقتی کات میکنیم حس میکنم تلاشش خ بیشتر میشه بیشتر فشار میاره بهشون واقعا نمیدونم میگم ب نقطه ای رسیدم ک میگم خدایا اگ باهم خوب میشه ایندمون خودت درستش کن چون میدونم اگ خدا بحاد ب وقتش درست مسکنه ولی دلم اروم نمیگیره گاهی اوقات خ ناامید میشم
ان شاءالله عزیزدلم ممنونم از دعای خیرت💗💓