یه طلا فروش یه تازه وکیل
طلافروشه مامانش منودید تو مراسم روضه بودیم بینهایت زنهخوشگل بود و خواهشش ازمامانم این بود فقط یکبار پسرم رو ببنین که چقدر خوشگله و راستش از داراییش خبرنداشتم نمیدونستم مغازه یخودشه واسه باباشه فقط مامانش اصرار داشت پسرش خیلی خوشگله ولی مامانم نذاشت ببینیم چون سنم کم بود همیشششششه تو مخمه کاش می دیدمش حداقل 😂
تازه وکیل هم مامانش همکار شوهرخاله ام بود منو دیدن خودشم منو دید ولی بازم به خاطر کم سن بودن من رد کردیم
بعد ازین دوتا همسرم اومد چون اشنای نزدیک هستیم همودوست داشتیم و همچنان کم سن بودم ولی مزدوج شدیم😎