مریض شدم خیلی حالم خرابه اومدم یکی دو روز بمونم خونه بابام که بهتر بشم
وضع مالی بابام خیلی خوبه فریزر پر از مرغ و ماهی و میگو و گوشت و ... هست اما مامانم از آشپزی بدش میاد وسواس هم هست به خاطر اینکه گاز کثیف نشه غذا درست نمیکنه بابامم معمولا بیرون چیزی میخوره یا یه چیز حاضری توی خونه میخورن تنها وعده غذاییشون فعلا سحری هست که کم درست میکنه از غذای اضافی هم بدش میاد هرچی بمونه میریزه سطل آشغال
امروز از شدت گرسنگی و حالت تهوع به مامانم گفتم توروخدا یه چیزی واسم درست کن دارم میمیرم داشت میخندید و مسخره م میکرد با شوخی میگفت تو چطوری این همه میخوری ؟ گفتم من بچه شیر میدم به خدا دست خودم نیست بعد حالم داشت بد میشد چون آموکسی کلاو با معده خالی خورده بودم حالت تهوع داشتم
مامانم ناراحت شد گفت این همه وسیله هست پاشو بپز بخور چرا قیافه میگیری
ازش معذرت خواهی کردم ولی دلخور شده