شوهرم سر یه بحث مسخرهههه توی ماشین زد منو
انقدر گریه کردم چشمام کور شده بود
اومدم خونه ساک بستم خواستم برم نذاشت
با کلی خواهش تمنا گفت تو بمون من میرم بیرون تا تو اروم بشی ساک بست رفت توی ماشین توی کوچه کشیک ترسید برم
اما تا دیدم پیاده رفت سوپری ساکم برداشتم ماشینمو برداشتم رفتم واقعاااا نمیدونستم چ کنم فقط روندم تا اروم بشم سریع رنگ زد کلی زنگ زد ج ندادم
دیدم حیفه زندگیم ب سختی شد خونه بخرم شوهرمم از همههههه نظر عالی بود بجر عصبانیت بی خودش همیشه اولویت زندگیش بودم بیشتر از مادرش منو میپرسته
میدونستم اگه برم پیش بابام طلاقم میگیرن ۶ تا داداش دارم
مخصوصا اگ میفهمیدن چندبار دستش روم بلند شده
بهش پیام دادم اگه تعهد کتبی میدی که دیگ دستت سرم بلند نشه روان پزشک هم میای
اوکیه
( همیشه زود عصبی میشه)
گفت باشه منم برگشتم خونه اون با ماشین توی خیابون دنیالمه .. بهش نگفتم اومدم تا بیشتر بگرده
دیدم خیلی داره جلز میکنه گفتم برگشتم خونه پات خونه نمیذاری تا موقعی که من بگم