خیلی خیلی درگیر بودم برم یا نه
عقلم میگفت نرووو دلم میگفت برو
که خب عقل برنده این نبرد تنگاتنگ شد 🫠😂
(افطاری خونه خواهر کسی بود که یه روزی عاشقش بودم و ایشونم بعد مدتها اومده ایران خونه خواهرش)
دلم میگفت برو ببین بعد 3سال چه شکلی شده اصلا
عقلم گفت هر چی شده تو باز بخاطر یه شب دیدن میخوای یه ماه فکر کنی؟
یه بهونه جور کردم نرفتم اما خب خانوادم رفتن آبجیمم فرستادم اونجا جاسوسی کنه اخبار لحظه ای رو گزارش کنه
البته گفتم خیلی مشتاق نیستم بدونم اونجا چه خبره 😌(عین هاپو دروغ گفتم)
سرم داره میترکههه
شما چه خبر ؟