2777
2789
عنوان

چقد گاون اونایی که بهشون تبریک عید میگی جواب نمیدن

| مشاهده متن کامل بحث + 1032 بازدید | 83 پست
شما کار اشتباهی نکردید،لااقل توی اون لحظهبه هر حال کمتر به گذشته فکر کنین،فکر به گذشته نیرویی که واس ...

احساس مزاحم و اضافه بودن بهم دست‌ داد 

دلم خیلی شکسته 🥲🥲

احساس مزاحم و اضافه بودن بهم دست‌ داد دلم خیلی شکسته 🥲🥲

حق دارین

ولی گذشتن و  فراموش کردن رو تمرین کنین چون در آینده خیلی وقت ها مجبور میشیم از خیلی ها بگذریم و فراموششون کنیم

فکر به گذشته آزارتون میده فقط

سعی کنین تنها چیزی که از گذشته با خودتون میارید به حال و آینده،درسی باشه که گرفتین.💜

« ولی مولانا چه قشنگ دلش گرم بوده به خدا اونجایی که میگه :اگر چرخ وجود من از این گردش فروماند،بگرداند مرا آن کس که گردون را بگرداند...💚🌿»

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن زیره "رژیم فستینگ "گرفته

عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم رژیم فستینگ بگیرم. سریع دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف خوب هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

خیلی ممنونم از راهنمايي هاتون 🥰

خواهش میکنم جانم💜✨التماس دعا

« ولی مولانا چه قشنگ دلش گرم بوده به خدا اونجایی که میگه :اگر چرخ وجود من از این گردش فروماند،بگرداند مرا آن کس که گردون را بگرداند...💚🌿»

به نظر شما من بدم یا مقصرم 🥲 🥲

من خبر ندارم از اینکه بین شما و ایشون قبلا چی گذشته که ایشون انقدر ناراحت و دلگیر بودن

ممکن هستش که دلگیریشون بی دلیل و از روی دلایل دیگه بوده باشه که خب در اون صورت شما بی تقصیرید

و هم ممکن هستش که قبلا درگیری ای بینتون رخ داده و شما کاری کردید که ایشون ناراحت شدن در این حد شدید

« ولی مولانا چه قشنگ دلش گرم بوده به خدا اونجایی که میگه :اگر چرخ وجود من از این گردش فروماند،بگرداند مرا آن کس که گردون را بگرداند...💚🌿»

من خبر ندارم از اینکه بین شما و ایشون قبلا چی گذشته که ایشون انقدر ناراحت و دلگیر بودنممکن هستش که د ...

یه رفتار هاش این بود که رفت مسافرت من اصلا نمی دونستم بعد ساعت سه‌ ظهر بود خرداد ماه زنگ زد با لحن تند و عصبانیت گفت خواب‌ بودین؟ بعدم گفت سايز مانتو تون رو می خواستم 🥹🥺😭من خيلی ناراحت شدم خلاصه‌ گذشت و بعد چند روز زنگ زد می خوام بیارم واست من منتظر شدم ولی نیومد ولي منم پیگیر نشدم که چرا نیومدی

خلاصه‌ بعدا پيام داد که من نتوانستم بیام و به شوهرت بگو بیاد فلان جا ازم بگيره من گفتم شوهرم کاره نمی تونه بیاد خودم بیام که دوباره با لحن تند و عصبانیت گفت نه اصلا خودت نیا من اصلآ نمیارم 🥲

من بازم سکوت کردم هيچی نگفتم 

خلاصه‌ گذشت و بعد چند زنگ زد با لحن تند و عصبانیت گفت دیگه که منزل هستین و داد یازده شب شوهرش آورد در خونه مون 

من و شوهرم خیییلی ناراحت شدیم

احساس حقارت بهم دست داد 

در صورتی که من رفتم واسه تولد امام رضا مشهد با پيام زيبا ازش خداحافظی کردم. وقتی برگشتم سوغاتی واسشون بردم 🥲🥲🥲🥲

ارسال نظر شما


نظر خود را وارد نمایید ...

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792