یه رفتار هاش این بود که رفت مسافرت من اصلا نمی دونستم بعد ساعت سه ظهر بود خرداد ماه زنگ زد با لحن تند و عصبانیت گفت خواب بودین؟ بعدم گفت سايز مانتو تون رو می خواستم 🥹🥺😭من خيلی ناراحت شدم خلاصه گذشت و بعد چند روز زنگ زد می خوام بیارم واست من منتظر شدم ولی نیومد ولي منم پیگیر نشدم که چرا نیومدی
خلاصه بعدا پيام داد که من نتوانستم بیام و به شوهرت بگو بیاد فلان جا ازم بگيره من گفتم شوهرم کاره نمی تونه بیاد خودم بیام که دوباره با لحن تند و عصبانیت گفت نه اصلا خودت نیا من اصلآ نمیارم 🥲
من بازم سکوت کردم هيچی نگفتم
خلاصه گذشت و بعد چند زنگ زد با لحن تند و عصبانیت گفت دیگه که منزل هستین و داد یازده شب شوهرش آورد در خونه مون
من و شوهرم خیییلی ناراحت شدیم
احساس حقارت بهم دست داد
در صورتی که من رفتم واسه تولد امام رضا مشهد با پيام زيبا ازش خداحافظی کردم. وقتی برگشتم سوغاتی واسشون بردم 🥲🥲🥲🥲