بحث با شوهرم اول عیدی وعید دیدنی

باتموم خوب بودنش ولی قضاوتم میکنه دوقلوهام چون زود به دنیااومدن دکتر گفت خیلی مراقبشون باش سرماخوردن داغون شدم از استرس تاخوب شدن حالا دیشب احساس کردم یکیشون باز ابریزش بینی داره اعصابم خراب شد گفتم هی من شوفاژ میزنم هی شمابرید خاموش کنید دمابدن خودتونو بابچه ها مقایسه میکنید قراربود بریم خونه مامانش اومدخونه شوهرم گفت چیشده گفتم استرس گرفتم باز سرمابخورن گفت کی سرماشون داد گفتم حتما من عصبی شد گفت از کجا معلوم توسرما نداده باشی بمون بالا سربچه هات که سرمانخورن منم عصبیشدم گفتم چرا دری وردی میگی گفت اره اینم بهانته برا نرفتن گفتم توازاولی که من بله بهت گفتم توهم اینو داشتی برا خوته مامانت بهانه دارم گفت پس نداری بدرک که نمیری گفتم باشه پس خودت برو بابام ومامانم پیشمون بودن هی میگفت کوتاه بیا گفتم خونمیبینی خجالت نمیکشه جلو شمابامن بحث میکنه گفت توخجالت نمیکشی جلو خانوادت باشوهرت اینجوری صحبت میکنی گفتم اخی نکه تو خیلی احترام میفهمی ولی حقیقتا تماممممممممم حرفامون از رو عصبانیت بود چون منو همسرم خوب همو میشناسیم ومیدونم چقدر همسرم ماه ومهربون وخوبه ولی از لجبازی هی بهم حرف میزدیم بهش گفتم ببین میخای من تااخرمادر بچه هات باشم یانه گفت چه ربطی داره گفتم اره یانه گفت اره گفتم پس دست از توهین کردن وقضاوت بردار بخاطر بقیه انقدر گند نزن به اعصاب وزندگیمون عصبی شد گفت داری منو تهدیدمیکنی گفتم نه تهدید نیست بخای اینجوری ادامه بدی من  پیشت نمیمونم اینم بگم من طاقت یک لحظه نبودنشوندارم عمرم رو عمرش یه ثانیه دیربیاد خونه میخام دیونه شم ولی کلا باز از عصبانیت ولجبازی گفتم خلاصه رفتیم وبرگشتیم گفتم بابت حرفم معذرت میخام گفت منمدلم نمیخاد بحث کنم بحثی ندارم ولی رفتارت باعث میشه ادم قضاوتت کنه گفتم تواگ منو میشناختی اینجوری نمیگفتی خلاصه الان دلخوریم ازهم ولی خب دلمونم نمیاد دلخوربمونیم بنظرتون چه رفتار و جمله ای بهش بگم که دیشبو بشوره ببره