من فقط یکدونه داداش دارم
بی اندازه دوسش دارم
مسافرت ها و بیرون رفتن ها خانوادگی فقط بخاطر اون میرم خیلی آدم پایه ای هستش و خیلی خوش میگذره وقتی هست
ما هرساله معمولا سه چهار روز از تعطیلات میریم خونه باغ پدرم توی روستا اکثراً فامیل ها خوبمان هم میان اونجا البته فامیل ها خودشان خونه باغ خودشانو دارن ولی باهمیم
داداش خیلی اونجا رو دوست داره هرساله کلی ذوق و علاقه میاد همه خانواده، فامیل، دوستاش، هستن
داداشم همیشه میگه من هرسال فقط منتظر عیدم و این چند روز بریم اونجا .
بعدشم که از روستا برگشتیم هرساله بعدش چند روزم با خانواده همسرش وقت میگذرونن
ما میخوایم فردا بریم اما داداشم نمیاد
قسم خورده امسال از خونه بیرون نمیره
تا آخر تعطیلات خونه است
با خانمش دعواشون شده
اینم گفته امسال تعطیلات خونه ایم
هرچی پدرم و مادرم با دایی هامون زنگش زدن نیومد
حتی پدرم رفت دم خونه اشون نیومد
داداشم خیلی یک دنده است از حرفش و قسمش کوتاه نمیاد.
خورد تو ذوقم اصلا حوصله ندارم برم
بعد بمیرم برای داداشم یک هفته پیش چقدر ذوق داشت بریم اما الان.
چیزی که فهمیدم دعواشون سر این بوده زن داداشم پرستاره
بعد جای همکارش که مشکل داره و بچه اش مریضه تعطیلات شیفت قبول کرده بعد به داداشم گفته من فقط ۳ روز از تعطیلات خونه ام باید جای همکارم برم سرکار
این ۳ روز ۲۴ ساعت بریم خونه باغتان ۲۴ ساعت با خانواده خودم باشیم
داداشمم لج کرده گفته من برای ۲۴ ساعت نمیرم خونه باغمان که ۳ ساعت فقط تو راهم که تو مثلا جوانمردانه بازی درآوردی تمام تعطیلات سرکار باشی عید از ما خراب کنی
نه الان نه تا سال ۱۴۰۵ یک روز به عنوان مسافرت، گردش، مهمانی، از خونه بیرون نمیرم
بعد دعوا زیاد و اینا زن داداشم رفته گفته به همکارش جای تو شیفت نمیام اما داداشم هنوز میگه قسم خوردم از خونه بیرون نمیرم
نمیدونم چکار کنم از خر شیطان پیاده بشه بیاد
با بزرگتر و پدر و مادر حرف اینا دنبالشون رفتن راضی نشد
کوتاه بیا نیست
داداشم بچه ام ندارن بگم بخاطر دل بچه ها کوتاه بیاد