با مادر شوهرم تو ی ساختمونیم
هرشب خونه نیست
بعد میگه غذا که درست کردم واسه برادر شوهرام بفرستم
شوهرم دستش تنگه خودمون دونفریم ولی شام باید واسه ی ایل درست کنم اینا به کنار خودم خسته شدم
امشب درست نکردم گفتم خودشون ی چی بخورن
مامانشون سه چهار کوچه اونور تر بیا شام درست کن بعد بره