به شوهرم گفتم میخوام به بابام بگم بذاره خواهرمم ببریم
گفت من خواهر خودمم دارم باشرمندگی میارم (چون قراره بره تو ماشین همسفرمون ، مادونفر دیگ همراهمونن) ، شایداونا دوست نداشته باشن ک دونفر اضافه همراهشون باشه !!!
گفتم مجبور نبودی واس خودت شرمندگی درست کنی!
گفتم من هربار حرف مسافرت میشد دلم میخواست خواهرمم ببریم چون هیچوقت هیجا نمیره حسرت یه مسافرت ساده رو دلش مونده ، اماهیچوقت ب تو نگفتم چون فکرمیکردم معذب بشی بخوای مسئولیت قبول کنی یا دوس نداشته باشی
اما تو الان واس خودت بریدی و دوختی بنظر منم هیچ اهمیتی ندادی !!
این بار ک گذشت ولی منم ازین ب بعد مراعات هیچیو نمیکنم ، فقط ب فکر خودم و خانوادمم .
اینقد گریه کردم ، خیلی دلم واس مظلومیت آجیم سوخت ، خیلی غصه میخوره وقتی بفهمه !
حس میکنم بهم ظلم شده بااین رفتاری ک شوهرم کرد!