دیروز همسرم کارتشو داد خواهرش ک برا من بریم خرید عید(تازه ازدواج کرده و اکثر خریدای منو با خواهرش انجام داده ک مثلا خب چونه میزنع و من حصلم نمی کشه) ب خودشم گفتم بیاد قبول نکرد ک کار دارم فلان و منو با یه بچه تو بغل با خواهرش فرستاد بازار
خریدای منو انجام دادیم همسرم زنگ زد ابجیش ک چیکار میکنین اونم گف برا بچه میخوایم لباس بخریم ک همسرم گف صبر کنین منم بیام
اومد بچه رو گرف بغلش و با خواهرش هم قدم شد کیسه هام دست خواهرش بود گف بهش کمک کنم ابجیشم همه کیسه هارو داد بهم و من پشتشو راهی شدم
لایک
خب
خب
برا لباس انگار ن انگار ک منم هستم و باهم نظر میدادن
همسرم کلا با ابجیش حرف میزد (کلا بین خانواده و فامیلاش کمتر بامن هم کلام میشه)
منم ی لباس برا بچم پسندیده بودم قبلش خواهرشوهرم مسخره کرد ک این چیه وفلان
خب
ادامه داره دیگه
همسرم اومدنی گفتم ی لباس هس دوسش دارم اونو ببین
و خواهر شوهرم با خنده گف بابا اون برا زمستونه و فلان درحالی ک خیلی شیک بود ی پیراهن دورس با شلوار خشگل و یه بافت خشگل از روش همسرم تا دید با حالت مسخره گف پاشو بیا بابا این چیه
با لحن تند گفتم مگه چشه ؟
گذشتو فقط برا بچه م ی بلوز خریدیم و همسرم گف بمونه بعد اینا ب دلم نمیشینه و رفتم سوار ماشین شیم
برادر شوهرمم تو ماشین بود
تا نشستیم من ب بچه م شیر دادم چون اونهمه ساعت فقط یکم شیرخورده بود برادر شوهرمم هی اصرار ک بده گفتم داره شیر میخوره گف ن بده بده گفتم میگم داره شیر میخوره گف نه گفتم بده و دادم بهش
همسرم رف جلوی بازار کفش نگه داشت ک برام کفش بخریم گفتم دیروقته بمونه برا بعد خسته ایم گف ن پیاده شو فلان
تا پیاده شدم همسرم گف اخلاقتو درس کن مث ادم حرف بزن وگرنه تو جمع خوردت میکنم فلان چرا بچه رو نمیدادی
گفتم دادشتم شیر میدادم
تا خواهرشوهرم پیاده شد حرفشو تکرار کرد ک گفتم اخلاقتو درست کن وگرنه ال میکنم بل میکنم و جلوی ی مغازه واستاد دیگ زدم ب سیم اخر ک گفتم داشتم شیرش میدادم وگرنه من باکسی لج نکردم و گریه م گرفت
خانوما هستین؟ من فقط اینجارو برا دردودل دارم
بگو عزیزم
بگو عزیزم
همون اول که کارت رو داد به خواهرش که باهاش بری خرید نباید می رفتی دیگه بقیش رو نخوندم
