از من ۳سال بزرگ تر بود قصدش جدی بود از روز اول که منو دید پیگیرم شد از همه جا
خیلی دوسم داشت همه چیش خوب بود تموم رفتارایی که آرزوم بود یکی باهام داشته باشه و داشت ولی دوسش نداشتم تو دلم نرفت هیچوقت گریه میکردم و از خدا میخاستم اگر به صراحت هست مهرش بشینه تو دلم ولی نشد
روزی که ازش جدا شدم قرار بود با خانوادم هفته بعدش صحبت کنن ولی من پیام دادم و گفتم که من اگه زندگی کنمم این زندگی عمری نداره و بعدش رفتم
خیلی دوسم داشت ولی قیافش و وجودش به دلم نمیشست هیج جوره
با شوهر خواهرش خصومت داشتیم، پدرش اعتیاد داشت و شرایط مالی خوبی نداشت
در کل یکماه حرف زدیم
دلم نمیخاد هیچوقت برگردم بهش اما نمیدونم چرا دلم گرفت عذاب وجدان گرفتم یهو دیشب خابش دیدم