بچه ها من تاحالا خیلی درمورد خساست و حساب کتاب و اینا فک نمیکردم همیشه سعی میکردم هدیه بخرم سوغاتی خوراکی و... اونم بد نبود جوری نبود ک اصلا خرج نکنه و.
با کسی ک باهاش توی رابطم منظورمه
چندروز پیش با ماشین من رفتیم جایی یه چیزی در حد صد تومن قیمتش بود از اون توی ماشین من جا موند ک ب درد منم میخورد فک کردم گذاشته برای خودم بعد فرداش گفت همچین چیزی توی ماشینت جامونده ازمن گفتم اره گفت میگم ک بدونی و ضایع نباشه کسی ببینه حالا اصلا چیز ضایعی نبود ک کسی ببینه تعحب کنه مثلا فک کن یه لیتر رنگ بود
بعد من بهش گفتم میارمش برات گفت باشه و منم گفتم باشه؟؟؟ ک تعجب کرد زنگ زد گفت سرکارم خاستی بیاریش بعدا میاری نوشتی باشه منظورتو نفهمیدم و خدافظ
منم ازون روز خورده تو ذوقم اولش کلی بغض کردم بعدشم گفتم هرچی دست من داره ب اضافه ی اونی ک تو ماشینم جامونده برم بدمش بعد خلاصه چندروزه باهاش سرسنگینم دست خودمم نیست امروزم رفتم اون چیزه رو پس دادم بهش بعدم زنگ زدم بهش گفتم ازت حس خساست گرفتم و حس کردم پیشت ارزشی ندارم اونم گفت اشتباه میکنی بعدم گفت پس واسه همین سرد بودی
من الان بغض دارم نمیدونم حسم درست بوده یان کارخوبی کردم گفتم یان اصلا نمیدونم چی خوبه چی بده نظر شما چیه