حشمت فردوس: این شخصیت فقط یه مرد مقتدر نیست؛ بلکه انگار یه پایگاه قدرت روانشناختیه که همه بهش وابستهان. حشمت نهتنها تصمیمگیرندهست، بلکه هویت خیلی از آدمای دورش (مثل زنش، بچههاش و حتی ستایش) از طریق رابطهشون با اون تعریف میشه. این نشون میده که مردسالاری تو سریال فقط یه رفتار نیست، بلکه یه سیستم فکریه که همه رو تو خودش غرق کرده. مثلاً تو فصل اول، وقتی حشمت با پسرش طاهر (که شوهر ستایشه) برخورد میکنه، طاهر حتی با اینکه میخواد مستقل باشه، نمیتونه از سایه پدرش کامل بیرون بیاد. این وابستگی روانشناختی به مردسالاری رو تقویت میکنه.
ستایش: هرچند ستایش تو ظاهر یه زن قویه، اما تصمیمات بزرگ زندگیش اغلب واکنش به مردای اطرافشه، نه ابتکار خودش. مثلاً فرارش از خونه تو فصل اول بهخاطر تهدید حشمت و نجات بچههاشه، نه لزوماً یه انتخاب آزادانه برای تغییر زندگیش. این نشون میده که حتی مقاومتش هم تو چارچوب همون سیستم مردسالار تعریف میشه.
نمادهای مردسالاری تو سریال:
فضای خانه و خانواده: خونههای بزرگ و سنتی که تو سریال میبینیم (مثل عمارت حشمت)، یه جورایی نماد قدرت مردسالارن. حشمت همیشه تو مرکز این فضاهاست و زنها و بچهها دورش میچرخن. این چیدمان بصری ناخودآگاه به مخاطب میگه که مردسالاری یه نظم طبیعیه.
پول و اقتصاد: کنترل مالی تو دست مردای سریال (مثل حشمت یا بعداً محمد) یه ابزار دیگهست که مردسالاری رو تثبیت میکنه. زنها، حتی اگه کار کنن، معمولاً از نظر مالی به مردا وابستهان یا تحت نظارتشونن. این وابستگی اقتصادی یه لایه پنهانتر از مردسالاری رو نشون میده که تو زندگی واقعی هم خیلی جاها دیده میشه.
تأثیرات فرهنگی و پیامهای ضمنی:
عادیسازی مردسالاری: یکی از انتقادهایی که میشه به «ستایش» وارد کرد اینه که مردسالاری رو بهعنوان یه بخش جدا نشدنی از زندگی نشون میده، بدون اینکه خیلی بهش چالش بکشه. مثلاً تو فصل سوم، وقتی محمد (پسر ستایش) بزرگ میشه و نقش محافظ خانواده رو میگیره، انگار یه چرخه مردسالاری از حشمت به نسل بعد منتقل میشه. این میتونه به مخاطب بگه که این سیستم نهتنها تغییر نمیکنه، بلکه باید ادامه پیدا کنه.
زن فداکار در خدمت مردسالاری: ستایش بهعنوان یه مادر فداکار، بیشتر وقتا داره برای حفظ خانواده و بچههاش (بهخصوص پسرش) تلاش میکنه. این فداکاری، هرچند قهرمانانهست، یه جورایی در خدمت تثبیت نقش مردا تو خانوادست، چون در نهایت این مردا هستن که قدرت اصلی رو نگه میدارن.
چرا این عمق مردسالاری مشکلی برای پخش ایجاد نکرده؟
سازگاری با انتظارات مخاطب: مخاطب عام صداوسیما، بهخصوص تو دهههای گذشته، با این مدل روایتها غریبه نبوده. مردسالاری تو «ستایش» شاید برای خیلیها یه چیز عادی و قابلفهم باشه، نه یه موضوع بحثبرانگیز. پس برای مسئولین پخش، این نهتنها ریسک نیست، بلکه یه نقطه قوت برای جذب بینندهست.
پوشش دراماتیک: مردسالاری تو سریال زیر لایههای درام و احساسات قشنگ پنهان شده. مخاطب بیشتر غرق داستان عشق، جدایی و فداکاری میشه تا اینکه بخواد به ساختارهای قدرت پشتش فکر کنه. این باعث میشه که جنبههای مردسالارانه کمتر به چشم بیان و حساسیت ایجاد نکنن.
عدم وجود آلترناتیو: سریال هیچ وقت یه جایگزین جدی برای مردسالاری نشون نمیده. مثلاً هیچ زن یا خانوادهای تو داستان نیست که کاملاً مستقل از این سیستم عمل کنه و موفق باشه. این فقدان آلترناتیو باعث میشه که مردسالاری بهعنوان تنها راه ممکن به نظر بیاد و کسی هم دنبال نقدش نره.
یه زاویه جدید: مردسالاری و مخاطب زن
یه نکته جالب اینه که خیلی از طرفدارای «ستایش» زنها بودن. چرا؟ شاید چون ستایش بهعنوان یه زن مقاوم و فداکار، بهشون حس همذاتپنداری میداد. اما این همذاتپنداری تو بستر مردسالاری اتفاق میافته؛ یعنی زنها با ستایش همراه میشن، ولی در نهایت این همراهی به تغییر ساختار قدرت منجر نمیشه. این پارادوکس میتونه نشون بده که سریال چطور تونسته هم مخاطب زن رو جذب کنه و هم مردسالاری رو حفظ کنه.
جمعبندی و سوالم از شما
مردسالاری تو «ستایش» فقط یه موضوع سطحی نیست؛ بلکه تو تاروپود داستان، شخصیتها و حتی نمادهاش ریشه داره. به نظر میاد سریال نهتنها این سیستم رو نقد نمیکنه، بلکه یه جورایی اون رو طبیعی و اجتنابناپذیر جلوه میده. حالا شما فکر میکنید این عمق مردسالاری توی سریال عمدی بوده یا فقط یه بازتاب ناخودآگاه از ذهنیت نویسنده و جامعهست؟